طلاق ...
فروردین( عید 92) با مامانم رفتم مسافرت ساعت برگشتشو بهش گفته بودم وقتی رسیدیم فهمیدم از 2 ساعت قبلش امده بود توی ترمینال قایم شده بوده که مچ منو بگیره چون فکر میکرده من خودم رفتم مسافرت مارو آورد خونه من رفتم خونه مامانم ولی بعدش زنگ زد انقدر دعوا و .. کرد که منو برد خونه انقدر زد و دعوا کرد ..
کلی صحبت کردم تا راضی شد 92/01/27 روز چهارشنبه ساعت 8 صبح رفتیم محضر و نامه ای که از قبل از دادگاه داشتیمو بردیمو طلاق گرفتیم منو تا مترو رسوند و من با اون وضع و حال بدم امدم شرکت تا بعدظهر گریه کردم این چند سال با همه عذابهاش مثل فیلم از ذهنم میگذشت حالا من موندمو یه مهر طلاقو یه عمر پشیمونیو یه عالمه خاطرات تلخ و زجرآور ...
[ بازدید : 77 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]