مسافرت ...
از 13 شهریور تا 20 شهریور 94 ما یک هفته تعطیلات داشتیم قرار بود بریم تبریز خونه ننه
خلاصه با لجبازی مامانش ما از رفتن به تبریز منصرف شدیم قرار شد من و نگین و یاشار بریم بهشهر خونه تهمینه اینا مامانش میگفت باید وایسد تا دوشنبه شب که ماهم همراهتون بیایم یاشار هم گفت این 1 هفته مرخصی داره حالا بمونه تا دوشنبه اونم با پررویی کامل گفت خوب 4 روز بره مگه چی میشه خلاصه اینکه چون ما نمیخواستیم ناهیدو ببریم مامانش داشت دق میکرد تا اینکه شد شنبه شب یاشار کارای ماشینو کرد و امد خونه مامانش مامانشم هی گیر گیر که کجا میخواید برید منو نگین که گفتیم نمیدونیم هی به عزیز میگفت اینا موزی هستن نمیگن خلاصه مامانو عزیز نشستن تصمیم گرفتن که ما فردا صبه یعنی یکشنیه با عزیزو دایی مسعود راه بیفتیم سمت ساری خونه عمو علی مامانش یعنی باز اینجا میخواست کاری کنه که ما حتی بهشهر هم نریم یعنی یجوری میخواست برنامه ریزی کنه هرجایی که از ناهید متنفرن ما هم نریم اونجا یاشار منو نگین رو برد خونه قبل از رفتن گفت عزیز به ناهید بگو پایین بخوابه ما بریم بالا که صبح میخوایم آماده شیم بریم سرو صدا نکنیم اینا بیدار شن ناگفته نمونه که ناهید خیلی عقده ایه هرجا ما دو شب میخوابیدیم شب سوم از سر شب میرفت میشست جا میگرفت اونجا ما که من لباسامو جمع کنم وقتی ما رفتیم خونه یاشار هم رفت ضبط و باند بگیره بعدش رفت من و نگین مشغول جمع آوری بودیم که مامانش هر 5 دقیقه یکبار زنگ میزد من میخوام با آژانس بیام دنبالتون خلاصه نفهمیدم چطوری وسایلو جمع کردم آمد دنبالمون توی راه فهمید که یاشار رفته ضبط بخره شروع کرد به غرغر که من خرم اینا پول دارن من خرم که میرم برای اینا خرید میکنم منظورش به من و یاشار بود تا اینکه رسیدیم خونه
[ بازدید : 91 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : ]