شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

زندگی نامه ...

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

مسافرت ...

از 13 شهریور تا 20 شهریور 94 ما یک هفته تعطیلات داشتیم قرار بود بریم تبریز خونه ننه

خلاصه با لجبازی مامانش ما از رفتن به تبریز منصرف شدیم قرار شد من و نگین و یاشار بریم بهشهر خونه تهمینه اینا مامانش میگفت باید وایسد تا دوشنبه شب که ماهم همراهتون بیایم یاشار هم گفت این 1 هفته مرخصی داره حالا بمونه تا دوشنبه اونم با پررویی کامل گفت خوب 4 روز بره مگه چی میشه خلاصه اینکه چون ما نمیخواستیم ناهیدو ببریم مامانش داشت دق میکرد تا اینکه شد شنبه شب یاشار کارای ماشینو کرد و امد خونه مامانش مامانشم هی گیر گیر که کجا میخواید برید منو نگین که گفتیم نمیدونیم هی به عزیز میگفت اینا موزی هستن نمیگن خلاصه مامانو عزیز نشستن تصمیم گرفتن که ما فردا صبه یعنی یکشنیه با عزیزو دایی مسعود راه بیفتیم سمت ساری خونه عمو علی مامانش یعنی باز اینجا میخواست کاری کنه که ما حتی بهشهر هم نریم یعنی یجوری میخواست برنامه ریزی کنه هرجایی که از ناهید متنفرن ما هم نریم اونجا یاشار منو نگین رو برد خونه قبل از رفتن گفت عزیز به ناهید بگو پایین بخوابه ما بریم بالا که صبح میخوایم آماده شیم بریم سرو صدا نکنیم اینا بیدار شن ناگفته نمونه که ناهید خیلی عقده ایه هرجا ما دو شب میخوابیدیم شب سوم از سر شب میرفت میشست جا میگرفت اونجا ما که من لباسامو جمع کنم وقتی ما رفتیم خونه یاشار هم رفت ضبط و باند بگیره بعدش رفت من و نگین مشغول جمع آوری بودیم که مامانش هر 5 دقیقه یکبار زنگ میزد من میخوام با آژانس بیام دنبالتون خلاصه نفهمیدم چطوری وسایلو جمع کردم آمد دنبالمون توی راه فهمید که یاشار رفته ضبط بخره شروع کرد به غرغر که من خرم اینا پول دارن من خرم که میرم برای اینا خرید میکنم منظورش به من و یاشار بود تا اینکه رسیدیم خونه

پیتزا ...

مامان از صبح هی زنگ زد حالمو پرسید از اون طرف هم ننه هی به نگین گفته بود بگو شب بیان اینجا میخوام پیتزا بخرم خلاصه مامان تا یعدظهر چندبار زنگ زد آخرشم بر خلاف میل ننه گفت که من نمیخوام ننه منت رو شما بزاره خودتونو سبک نکنید بیاید اونجا یاشار هم گفت چندبار خود ننه گفته بیاید هی اون میگفت نه به یاشار گفتم مامانت از ترس ناهید داره این حرفارو میزنه ناهید واسش خطو نشون کشیده خلاصه ما به بهانه کارت ملی رفتیم اونجا یهو عزیز هول کرد امد جلوی در که من نرم توی خونه منم به بهانه سلام رفتم تو ناهید داشت به منصوره غر میزد که این اسگل بمونه خون بپا میکنمو ... منم رد شدم با همه روبوسی محلش هم نزاشتم خلاصه منصوره سریع پول داد که شام برید بیرون ما هم رفتیمم چیزی نگفتیم داشتیم بیرون پیتزا میخوردیم که یهو ناهید پیام داد به گوشی یاشارو ... نزاشت من بخونم چی گفت یاشار هم زنگ زد به عزیز که میام ناهیدو جر میدم بعد از شام رفتیم سمت خونشون توی ره ناهید باز اس داده بود به گه خوردن افتاده بود تا رفتیم اونجا یاشر رفت بالا که بخدمت ناهید برسه یهو ناهید قایم میشه پشت عزیز باباهم سریع میره بالا جلوی یاشارو میگیره میارتش پایین اوردش سرکوچه باهامون صحبت کرد گفت برید من همه چیزو درست میکنم ما هم امدیم خونه ولی کلی دلم آتیش گرفت ..

لجبازی ...

چند روزی از لج ناهید موقع شام میرفتم اونجا دست به سیاهو سفید هم نمیزدم شاممو میومو میخوردمو میومدم خونه تا دو شب آخر دیدم هی ناهید به من و نگین میگه ان رد میشه میره یبار من داشتم به نگین میگفتم بی شعوره مامانش سریع اخماشو کشید توی هم گفت چی شده منم گفتم با گوشیمم خلاصه باز مامانشو عزیز محل من نمیذاشتن منم که اصلا با ناهید حرف نمیزدم چند شب رفتمو تیکهای ناهید و کم محلی مامانشو عزیز و تحمل کردم تا دیروز 10 تیر 94 ناهید بازهم به تیکه توی گروه تلگرام ( نرم افزار مجازی گوشی ) به من گفت ان من هم رفتم توی چت خصوصی بهش گفتم احتیاجی نیست خودتو معرفی کنی یکم بحث کردیم بعدش پیام داد به یاشار یاشارهم اصلا محل نداده بود جوابم نداده بود من زنگ زدم به مامانش یه بیست دقیقه ای صحبت کردم بی فایده چون همش طرفداریشو میکرد و علنی گفت من پسری دیگه ندارمو اونجا نیاید منم گفتم باشه و قطع کردم (رفتم خونه خوابیدم تا ساعت 9 معدمو سرم خیلی درد میکرد کلی هم گریه کرده بودم) ساعت 9 شب بود مامانش زنگ زد خونه برداشتم گفت خوابی گفتم نه گفت چرا صدات گرفته گفتم معدم درد میکنه یکم احوالپرسی کرد و قطع کرد فکر میکنم اتز کاراش پشیمون شده بود .

یه اتفاق بد دیگه که 9 تیر افتاد

چون گفته بود ترامادول مصرف میکنه شک کرده بودم چون منم در زمینه انواع مواد مخدر خیلی اطلاعات دارم نمیتونستم قبول کنم این اخلاق تندش واسه ترامادول باشه تا اینکه زد به سرم خونه رو گشتم کلی هم از خدا خواستم منو به آرامش برسون خدا کلی قسم دادم که به من بفهمون این داره چکار میکنه تا اینکه به طور اتفاقی پایهجلوی کابینت ظرفشویی رو برداشتم ودیدم اون چیزی رو که نباید میدیدم شب امد خونه از هر راهی رفتم اعتراف نکرد و آخرش مجبور شدم بهش بگم با مدرک نشونش بدم اول که گردن نگرفت ولی بعدش پذیرفت از من 1 هفته فرصت خواست که بزاره کنار

سرنوشت من اینه چاره ای ندارم جز پذیرفتنش ....

دومین دعوای من و یاشار

دنیا رو سرم خراب شدههههههه

آقا یاشر به عشق اینکه با همسایشون مغازه بزنه موتور و ماشین رو فروخت بعد از 1 هفته شراکتشون بهم خورد آقا واسه لجبازی با همه در عرض 2 هفته 4 تا موتور صفر خرید و فروخت 4 میلیون ضرر کرد 4 میلیون یعنی 5 ماه از صبح تا شب من برم جون بکنم کار کنم آقا اینطوری کنه چون هی بهش گفتم خیلی حرص داشت تا اینکه فهمیدم آقا چندروزه بخاطر اینکه اعصابش آروم بشه داره قرص ترامادول کلی باهاش دعوا کردم 5 شنبه جمع کردم برم کمک فاطی اثاث کشی خودشو کامل زد به کسخلی منو برد بعد با صدای بلند جلوی خونه فاطی داد و بیداد میکرد و میگفت پولی که توی حسابته گذاشتمو بده میخوام برم ماشین بخرمو ... کارتو بهش دادم رفت نیم ساعت بعدش زنگ زد به داد و بیداد حدود 40 دقیقه فحش داد گفت تصادف کردم تو مقصری البته اینا همش بهانه بود چون میخواست موتورو بفروشه عوض کنه دیگه جرات نمیکرد بگه خلاصه بازهم موتورو عوض کرد شب هم امد دنبلم به مامانم داشت گله میکرد کشوندم بردمش خیلی من شانس دارم کم هرچی میشه میگن مقصری اینم امده داره دهن باز میکنه خلاصه رفتیم خونه بازهم بحثمون شد انقدر منو زد که بدنم درد میکرد هی میگفت جدا شیم تا من تایید میکردم قاطی میکرد و فحش میداد و میزد تمام موهامو کند بعدشم گفت یالا لباساتو بپوش بریم شام بیرون خوشحال شدم بالاخره بعد از چند وقت گفت بریم بیرون ولی متاسفانه وسط راه مسیر و تصمیم عوض شد رفتیم خونه مامانش سر شام رسیدیم فسنجون داشتن رفتم یاشار گفت حق نداری به ناهید سلام کنی منم که از خدا خواسته بهش سلام نکردم رفتم با همه سلام و روبوسی حدیثو میلاد و ننه ه عمو محمد هم اونجا بودن بجز ناهید مامانش اخماش رفت توی هم ولی من دیگه تصمیممو گرفته بودم از همون شب ورق برگشت دوباره مامانشو عزیزاخمو تخم ولی بابا جهانو ننه بیشتر تحویل میگرفتن تا اینکه عزیز دوباره زنگ زده بود به یاشار که زن ذلیل و .... کلی دادو بیداد که ناهید خار تو چشم همه شده و تو زن ذلیل بخاطر زنت اینکارارو میکنی و... ((((((((((((((( البته اینم بگم که ناهید به همه فامیلو همسایه و خانواده با همه مشکل داره حتی با نگین هم قهره خیلی حسودو زورگو همش میخواد دخالت کنه میخواد همش حرف حرف اون باشه چون هی میگهخودمم میکشمو یافرار میکنمم مامانشو عزیز هم هی حقو ناحق طرفداریشو میکنن ))))))))))

با زهم همه چیز سر منه بدبخت شکسته شد ولی من دیگه کوتاه نمیام اینبار ...

چکیده این چند ماه ...

اکثر روزها بعد از شرکت میریم خونه یاشار اینا چون شامو عزیز آماده میکنه منو نگین هم وسایل شامو آماده میکنیمو با هم جمع میکنیم میشوریم ولی از اون روزی که من عروس اینا شدم نااهید 1 ماه که شمال بود بعدشم 2 ماه رفت تبریز جدیدا هم که امده چون میره کلاس آرایشگری دست به سیاهو سفید نمیزنه فقط کارش اینه که شب تا صبه یا بره توی گوشیش یا به منو نگین تیکه بندازه عزیزو مامان هم هی طرفداریشو کنن چند بار هی خود بخود قهرو اشتی کرد تا این آخری که باز سلام کردم جواب نداد یاشار هم به نشونه اعتراض به من گفت دیگه نمیریم اونجا خلاصه اینکه من و یکی دو روز نبرد اونجا وایییییی چشمتون روز بد نبینه عزیزو مامانش انقدر زنگ زدن به یاشار چرتو پرت گفتن که بین منو یاشار آشوب بشه خدارو شکر هم نشد تیرشون به سنگ خورد ولی باز بخاطر اینکه اوضاع آروم بشه من زنگ زدمو یاشار و برداشتم رفتم (((((((((( چند وقت پیش من چون مانتو خیلی کوتاه پوشیدمو رفته بودم شوش خرید لوازم خونه منو یاشار خونشون بحثمون شد یاشار دو سه تا سیلی به من زد فقط هم نگین و عزیزو داییشو باباش بودن که عزیز به مامانش گفته بود و مامانش هم از اینجا زنگ زده بود تبریز برای ناهید تعریف کرده بود ) توی اون بحث یاشار گفت همه چیزو به میزنم وسایلتو بردار رو منم گفتم پول پیشت به اسم منه تو برو که بعدشم یاشار به پام افتاد و کلی معذرت خواهی کرد ولی هیچ وقت از دل من نمیره بیرون ))))))))))))) خلاصه اینکه چون یاشار نرفته بود اونجا عزیزش از اون دعوای ما سواستفاده کردو بهش زنگ زده بود گفته بود انقدر زن زن نکن اون همون زنیه که گفت پول پیش به اسم منه وایی آتیش گرفته ودم آخه نمیدونید یاشار چقدر از عزیزش تعریف میکرد همش میگفت خوبه و ... اما این حرفش باعث شد از چشمم بیفته دیگه دوسش ندارم ولی بعداز چند روز که رفتیم مامان کاری کرد که ناهید امد جلو روبوسی کرد و خوب رفتاری کرد ولی متاسفانه ...

گاو بندی من و نگین ...

من و نگین بعد از هماهنگی سر سفره نشستیمم نگین گفت تو که انقدر جهیزیه داری چقدر میخوای سیسمونی بیاری منم گفتم ما رسم سیسمونی نداریم الکی گفتم یهویی مامانشو ناهید ( خواهر بزرگه و فتنه ) برگشتن فقط ماتو مبهوت منو نگاه کردن بعدشم گفتم بابای من واسه جهیزم درسته وظیفشونه و منت به کسی نیست ( حرف خود مامانشو گفتم ) ولی سنگ تموم گذاشتن فقط 5 سری روتختی دادن تا لوسترو ال سی دیو ماهواره هم دادن باباش بیچاره کلی تشکر کرد مامانشم گفت آره بخدا دسشون درد نکنه ناهید هم برگشت گفت اره من به حدیث گفتم 40 - 50 میلیون جهیزیه داشتی منم گفتم آره این همه دادن وظیفه نداشتن 100 تومن رو هم بیارن ولی بازم دسشون درد نکه با زبون بی زبونی ناهیدو نشوندم سرجاش ...

اما نگین بچه همش تعریف میکرد عکس جهیزیمو برای همه فرستاد خیلی خوشحال بود .

ادامه زندگی ....

با یاشار خونه گرفتیمو اول تیر 94 خونه رو تحویل گرفتیمو وسایلامون و خریدیمو چیدیم توی خونه مامانمو خاله تورانو فاطی امدن کمک کردا کردن بعد از اونم هر چیزی میخریدیم خودمون میچیدیم روزی که خانوادم امدن اثاثارو چیدیم عزیزش قورمه سبزی درست کرد مامانشو یاشار ناهارو میوه و شیرینی و شربت آورد گذاشتو یکمی نشستنو رفتن دریغ از یکم کمک

بعد از اونم که رفتم مامانش با تیکه درستم میکرد از جایی که نمیتونستن ایرادی از جهیزیه من بگیرن یبار برگشت گفت ببخشیدا مامانت هر چی داده به تو داده منتی به پسر من نیست منم به روی خودم نیاوردم نشنیده گرفتم یجورایی

بعئش هم که ماه رمضون تموم شد قرار شد بیان جهیزیه بینی که مامانش فتوا داد چون جا کوچیکه یروز فامیلای تو بیان یروز فامیلای من تا اینکه 23 مرداد 94 من یه جشن کوچولو گرفتم خانوادمو دوستامو مامان بزرگو خالم امدن از طرف یاشار هم مامانشو دوتا خواهراشو مادر بزرگشو یکی از دوستای خواهرش امدن جهیزیه رو دیدن یکمی هم بزن برقص کردیم یکی دوساعتی که نشسته بودیم وسطاش مامانش گفت حدیث ( دختر دخت عمش )زنگ زده با نامزدش میخوان برن بیرون میخواد بیاد دخترارو ببره ناهید و نگین هم مهمونی رو ول کردن رفتن ... مهمونای منم رفتن ساعت 10 شب بود مامانشو مامان بزرگشم رفتن ...

تا اینکه نگین ( خواهر کوچیکه ) گفت ناهید شب امد با مامان دعوا چرا شما نفری 500 هزار دادید مامان فریده 100 هزار داده باباشم دعواش کرده گفته اون این همه جهیزیه آورده ما کاری نکردیم واسه این بچه ها ( درصورتی که اون پول هم سوری جلوی مردم بود پول برایخودمون بود

ناهید از حسادتش اصلا نرقصید لباسشم کاملا شبیه من بود برای من آبی بود بررای اون صورتی هی گفت لباسم شبیه تو یهویی لباسش گیر کرد پاره شد منم از خنده غش کردم گفت چشمات شوره لباسمو چشم کردی گفتم وا به من چه بعدش هی گفت باید واسم بخری منم گفتم به من چه گفت چشم تو منم گفتم نه میخواستی مثل لباس من نخری تا اینطوری نشه ...

فرداشم رفتیم خونشون من و نگین هماهنگ کردیم که با هم یسری حرفهارو بزنیم .

عاشقی ...

به نام او ....

28/09/93 جمعه

امروز با زهرا رفتیم بیمارستان رازی برای لیزر خیلی شلوغ بود وقت گرفتیم رفتیم مولوی خرید کردیم دوباره برگشتیم بیمارستان تقریبا تا ساعت 2 طول کشید وقتی داشیتم برمیگشتیم یه پراید سفید هاچ بک نگه داشت دوتا پسر داخلش بودن گفتن برسونیمتون منم گفتم مسیر ما این طرف (دقیقا مخالف مسیر اونا ) مارفتیم تویه ایستگاه اتوبوس یهویی زهرا گفتش فری اون پسره داره میاد نگاش کردم گفت برسونمتون گفتیم مسیر مابا شما فرق میکنه گفت خوب حالا بیاید میبرمتون خلاصه کرایمونو پس گرفتیمو رفتیم در ماشینو باز کرد سوار شدیم و راه افتادیم خوذشونو معرفی کردن ( احسان یاشار ) یاشار رانندگی میکرد کلی هم شیطنتو زبون بازی کرد توی راه یاشار حلقه دست منو دید و هی گیر داد که این حلقه چیه تو ازدواج کردیو ... اما من گردن نگرفتم بعدش گفتم چرا گیر دادی به این حلقه گفت من نمیخوام یوقت خدایی نکرده با زن شوهر دار باشم و ... بعدشم گفت من زن مطلقه دورو ورم زیاد بوده من گفتم تو شانست اینطوری با زهرا دوتا یی خنددیم اما هر چی گفت من منکر ازدواج شدم خلاصه مارو رسوندن خاوران گفت خونتون اینجاس گفتیم نه خونه خالمونه الکی گفتیم امدیم رسیدیم خونه زنگ زد یه کوچولو صحبت کردمو قطع کردم ازش خوشم امد ولی حالم ریخته بود بهم با اتفاقات خوبو بد زندگیم نمیتونستم اعتماد کنم به زری گفتم ولش کن معلوم بود پسره شیطونیه اما بعدظهر معصومه گیر داد پاشید بریم خونه تو به اونا هم بگو بیان من ببینمشون خلاصه زنگ زدیم امدن رفتیم کافی شاپ دیدار یک صحبت و ... امدیم مارو رسوندنو رفتن اصلا خوشم نیومد از بیرون رفتنمون

برای قد کشیدنم ، خیلی ها کوتاه آمدند .

30/09/93 - یکشنبه

امرو شهادت امام حسن بود شب چله زمستون هم بودش منم شله زرد نذری داشتم تا بعدظهر که کار داشتیم بعدش با یاشار قرار گذاشتیم شب چله با هم باشیم حدود ساعت 9 بودش که امدن دنبال من و زهرا و معصومه اماده شدیمو رفتیم توی راه یاشار گفتش بریم خونه مجردیمون من که نظری ندادم ولی معصومه و زهرا کلی مخالفت کردن معصومه کلی چرت و پرت گفت (ما دو ماه حموم نرفتیمو ما ایدز داریمو ..... ) من و زهرا میخندیدیم اما یاشار و احسان عصبی شده بودن منم تا دیدم اوضاع بهم ریختس سریع جلوی خندمو گرفتم خلاصه رفتیم خونه وحید دوستشون اولش خیلی دلشوره گرفتم ولی بعدش اروم تر شدم دوست دختر وحید ( رها ) هم اونجا بود زنگ زدن محمد دوستشون هم امد اونجا برامون گیتار زد و بعدشم حکم ( یه چیزی شبیه بطری بازی ) بازی کردیمو شام خوردیمو ساعت حدود 1 شب بودش برگردوندمون خونه با این که اولش خیلی استرس داشتیم ولی شب خوبی بودش

باید مهربان بود و عشق ورزید چرا که زنده بودن ، هرلحظه احتمالیست .

01/10/93 دوشنبه

امروز یاشار رفته بود قزوین دنبال یسری حساب کتاب گفتش دیرتر بیا تا باهم بریم خونه تاساعت 5.30 موندم شرکت بعدشم رفتم تا حدود 7.30 بیرون چرخیدم تا اینکه سر نواب باهم قرار گذاشتیم و همو دیدیم رفتیم تا غیاثی من و رسوند پیش معصومه و علیرضا و سپیده بعدش اون رفت و ماهم رفتیم با ماشین یه دور زدیمو امدیم خونه

ازلحظات زندگی لذت ببریم بدون آنکه منتظر لحظات بهتر باشیم .

02/10/93 سه شنبه

امروز تعطیل بودم قرار شد یاشار بیاد دنبالم باهم بریم خونه وحید ساعت 10 صبح بودش ازخونه مامان اینا با سپیده امدم خونه کارامو کردمو آماده شدم حدود 11.30 بودش یاشار امدم دنبالم با هم رفتیم خونه وحید وقتی رفتیم سعید پسر عمه وحید هم اونجا بود یاشار تا اونو دید قیافش ریخت بهم خلاصه به وحید فهموند یکاری کن این بره تقریبا نیم ساعت بعدش اون رفت من و یاشار هم رفتیم تویه اتاق خواب یکمی پیش هم دراز کشیدیم بعدش ..... ( اشتباهی اسممو صدا کرد مرجان ) با اینکه یاشار از اول بهم میگفت من میدونم تو ازدواج کردیو من گردن نمیگرفتم خیلی حواسم بودش که وا ندم بر گشتنه به سمت خونه یاشار هی کلید کردش که خودت بگو اون چیزیو که باید بگی منم دیدم این خیلی تیز تر از این حرفاست همه چیزو بهش گفتم تقریبا یه ربع وایسادیم تویه خیابون و همه چیزو در مورد زندگیمو ازدواج و طلاقمو همه چیز براش توضیح دادم بعدشم منو رسوند سادات و رفت

انسان های خوبی باشیم ولی وقتمان را برای اثباتش تلف نکنیم .

04/10/90 پنج شنبه

امشب قرار شد نیلوفر و نرگس و زهرا بریم شریعتی خونه محمد دوستشون زهرا چون فردا شیفت داشت نتونست بیاد ساعت 7 بود با نرگس هماهنگ شدیم و رفتیم دولت اباد دنبالش بعد از اون هم همگی باهم رفتیم خونه محمد بعد از بزن و برقص و خوردن شام و مشروب من سر درد و حالت تهوع شدیدی گرفتم رفتم دراز کشیدم یاشار هم امد پیشم و .... (البته بازهم دو بار اشتباهی بهم گفت مرجان ) خیلی حالم بد شد هر چی خورده بودم آوردم بالا نمیدونم چرا اینطوری شدم تقریبا 2 ساعتی توی اتاق بودیم بعدش رفتم دستشویی صورتمو یه آب زدم و امدیم بایاشار روی مبل دراز کشیدیم ولی محمد گفت شما برید تویه اتاق خواب ما هم اینجا میخوابیم ما رفیتمو نرگس و معصومه و محمد و احسان هم تویه پذیرایی خوابیدن تا خود صبح آوردم بالا فقط دعا میکردم صبح بشه داشتم میمردم بیچاره یاشار هم انقدر خوابش سبکه که با هر تکون من اونم از خواب میپرید خلاصه صبح شد رفتم صورتموشستمو سطلیم که حالم بد شده بود شستمو و امدم همه رو بیدار کردم و اماده شدیم راه افتادیم سمت خونه از گرسنگی دست و پام داشت میلرزید سر کوچه من و معصومه رو پیاده کردن و رفتن قرار شد نرگس هم برسونن و بعد خودشون برن سمت خونشون من و معصومه سر کوچه نون بربری خریدیمو رفتیم خونه تخم مرغ درست کردیم من که بی هوش شدم معصومه هم رفت حموم و امد خوابید ظهر بیدار شدیم رفتیم خونه مامان

ابرها به آسمان تکیه می کند ، درختان به زمین ، انسانها به مهربانی یکدیگر .

07/10/93 یکشنبه

یاشار ساعت 5.30 امد دنبالم من و تا غیاثی برد رسوند

08/10/93 دوشنبه

امروز من و مامان با هم میخواستیم بریم پیش دکتر لالوی ساعت 5 یاشار امد دنبالم با هم رفتیم سمت خونه منو رسوند پیش مامانمو بعدش رفت

ای آفریننده دانه های انار مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشی کمکم کن تا بزرگیت را درک کنم .

09/10/93 سه شنبه

امروز ساعت 5 یاشارامد دنبالم یه پسره امد جلوی ماشین هی نگاهمون میکرد بعدش رفتیم توی پمپ بنزین بازم اون پسره امد یاشار گفت میشناسیش گفتم من چمیدونم کیه رفتیم جلوتر بازم پسره امد نگاه کرد یاشار پیاده شد رفت بهش گفت مشکلیه پسره گفته بود نه اشتباه گرفتمو ... خیلی ترسیده بودم تنم داشت می لرزید بعد از اینکه امد رفتیم سمت نواب یه آبمیوه خوردیمو راه افتادیم منو رسوند و خودش برگشت

بعضی وقتا برای نابودی دیگران ، خودمون رو نابود میکنیم .

11/10/93- پنج شنبه

امشب هم قرار بودش احسان با دوست دخترش بیان خونه وحید من و یاشار هم بریم معصومه هم با دوستاش الناز و سمیرا هم بیان خلاصه رفتیم بعد از کلی دیر امدن معصومه و دیر آماده شدن دوستاش ساعت تقریبا 8.30- 9 بود رسیدیم اونجا احسان و فرزانه و محمد و وحید بودن ما که رسیدیم سروش هم امد سروش و محمد شروع کردن به گیتار و خوندن یاشار و احسان رفتن شام بخرن طبق معمول معصومه فاز کل کل برداشت اینبار گیر داد به فرزانه دوست احسان اعصابمو خورد کرد فرزانه رفت از اون یکی اتاق زنگ بزنه به احسان گوشیه احسان روی میز بود اون زنگ میزد معصومه رد تماس میداد بیچاره فرزانه حالش بد شده بود فکر میکرد احسان پیچوندتش خلاصه امدن شام خوردیم وحید مشروب آورد یاشار و فرزانه که ترکوندن انقدر خوردن وحید هم خیلی کم خورد من تا امدم بخورم معصومه جلوی همه هی شروع کرد به ضرضر کردن نخورو حالت بد میشه و ... رید تویه اعصابم یاشارهم قاطی کرده بود میگفت زودباش بخور خلاصه 1 پیکی که احسان ریخته بود و خوردم ولی دیگه غذام از دست کارهایه معصومه زهرمارم شد نتونستم بخورم بعد از اون هم که همه شروع کردن به بزن و برقص ولی کارایه معصومه و زنگ زدن مامان شبمو ریخت بهم النازو سمیراهم که از دست وحید عصبی شده بودن شروع کردن به غرغر که این چرا لش بازی در میاره و .... دوباره مامان شروع کرد به زنگ زدن هی گفت معصومه رو بفرست بیاد و چرت و پرت میگفت طاووس امده خونمونو ... بهش گفتم بگو معصومه خونه منه یهویی یاشار شاخکاش تیز شد و شروع کرد به گیر دادن که من به تو میگم خونه داری تو زیر بار نمیری و .... تااینکه بهش گفتم بعدا" بهت توضیح میدم به بدبختی آرومش کردم ساعت 12 شب مامان زر زر زنگ میزد معصومه میگفت تنها نمیرم یاشار میگفت نمیزارم تو بری همه چی ریخته شده بود بهم تااینکه الناز و سمیرا لباس پوشیدن که برن سروش گفت من میبرمتون اینو که گفت معصو مه هم پوشید و راه افتاد( معصومه با سروش دوست شد ) کلی هم چرت و پرت به من گفت و رفت بعد از اون من و یاشار رفتیم توی اتاق خوابو .... توی همین اوضاع احوال بودیم که فائزه هی زنگ میزد به گوشی یاشار ، یاشار گفت دوست دختر قبلیمه هرکاری میکنم دست از سرم بر نمیداره منم باهاش حرف زدم ولی فایده ای نداشت امدیم بیرون و یکمی همگی صحبت کردیمو ملیکا و شیدا دوستای وحید امدن وای حالم ازشون بهم میخورد دو تا دختر 78-77 با اوضاع های افتضاح تا حالا همچین شخصیتایی ندیده بودم یه چند دقیقه که گذشت میلکا شروع کرد رو به یاشار که یاشار اون شب ، یهویی یاشار بهش اشاره کرد که چیزی نگو بااینکه پشت یاشار بودم متوجه شده به یاشار گفتم چرا بهش اشاره میدی بزار حرفشو بزنه ولی از حرکت یاشار خیلی بدم امد یه ساعتی اونجا بودن بعدش متوجه شدن جمع هیچکس باهاشون مچ نیست زنگ زدن یه پسر دیگه امد دنبالشون رفتن فرزانه و احسان و وحید و سروش حکم بازی کردنو بعدشم سونی بازی کردن دیگه از خواب داشتیم میمردیم من و یاشار رفتیم تویه آشپزخونه خوابیدیم احسان و فرزانه رفتن تویه اتاق خواب وحید و سروش هم تویه هال خوابیدن البته نمیشد بگی خواب جام افتضاح بود زیرم سفت بود هوا سرد بود داشتم میمردم بدنم درد گرفت امشب همه چی رفته بود روی مخم به بدبختی گذشت صبح بلند شدیم من ظرفارو شستم سروش رفت خرید کرد و حید رختخوابارو جمع کرد و من و سروش و فرزانه صبحانه سوسیس تخم مرغ آماده کردیم خوردیم و جمع کردیم و بعدش آماده شدیم من و یاشار و احسان و فرزانه راه افتادیم سمت خونه توی راه فرزانه گیر داد گرسنمه بعدش گفت نه بریم بهار ترافیک شیر پسته و.... خلاصه رفتیم میدان سپاه شیر پسته نسکافه خوردیم خیلی بهم حال داد بعدشم من و رسوندن غیاثیو رفتن

گاهی وقتا خدا جلوم رو میگیره تا زیاد به خودم آسیب نرسونم .

13/10/93 شنبه

امشب اولین شبی بود که قرار بود یاشار بیاد خونم از شرکت سریع رفتم خونه کارارمو کردم تقریبا خونه رو مرتب کردمو شامم مرغ درست کردم ساعت 7 یا 8 بودش زنگ زد گفت نمیام خورد توی ذوقم ولی بعدش گفت دروغ میگم سرکوچه ام چی بگیرم بیام حدود 15 دقیقه بعدش امد خونه از دلشوره داشتم میمردم یه ساعت بعدش شام خوردیمو و بعدشم میوه و فیلم و .... خواب

زندگی به من آموخت که بعضی از انسانها ، شبیه حرفهایشان نیستند .

14/10/93 یکشنبه

ساعت 6 یاشار امدم دنبالم رفتیم بیرون یکم دور دور کردیمو و رفتیم سمت محلشون شیر پسته خوردیمو و رفتیم خونشونوو بهم نشون داد بعدش رفتیم سمت محل خودمون فروشگاه برای خونه خرید کردیم و امدیم خونه شام همبرگر درست کردم خوردیم به من که خیلی مزه داد ولی فکر کنم یاشار زیاد حال نکرد ولی هر طوری بود ش خورد بعد از اون هم یکمی باهم حرف زدیمو و میومونو خوردیمو و .... و بعدشم خوابیدیم

زندگی هتلی است که هر مسافر ، در آرزوی اناق دیگری است .

15/10/93 دوشنبه

بعد از شرکت رفتم خونه مامان اینا خواستم زود بیام خونه مامان گفت پاشو شام درست کن بخور بعدش برو سریع ماکارانی درست کردمو پاشدیم با معصومه رفتیم خونمون شامم ریختیم توی ظرف بردیم خونه ما که رسیدیم نیم ساعت بعدش یاشار امد غذا رو آماده کردیم شاممونو خوردیم معصومه قلیونشو ردیف کرد کشیدن و جمع کردیم حرف از ناهید خواهر یاشار شد که یهویی یاشار گفتش خیلی وقته ندیدمش ( در صورتی که چند شب پیش من بهش زنگ زده بودم سریع گفت امدم در خونه فامیلمون دنبال ناهید ، ناهید داره میاد فعلا خداحافظ بهت زنگ میزنم بعد از بیست دقیقشم من زنگ زدم جواب نداد بعدش زنگ زد گفت داشتم شام میخوردم ) منم بهش گفتم چند وقته ندیدیش گفت خیلی وقته من خندیدم فهمید چه سوتی داده خودشم خندش گرفت بعدشم گفت ببخشید اون شب دروغ گفتم قول میدم جبران کنم اون موقع انقدر دوستت نداشتم خوب تازه آشنا شده بودیم معصومه رفتش حموم منو یاشار هم .... بعد از اون میوه خوردیمو خوابیدیم

یادم باشد که با شکستن پای دیگران ، راه رفتنم بهتر نمیشه .

16/10/93 سشنبه

ساعت 6 بود رسیدم خونه بازم زنگ زدم به یاشار گوشیش خاموش بود خیلی عصبی شده بودم ظهر که باهاش صحبت کردم گفتش میخوایم مشروب بخوریم بعد از اون دیگه هر چی زنگ زدم خاموش بودش سعی کردم با کار کردن یکمی خودمو سرگرم کنم ولی نمیشد همش فکرایه منفی میمد توی ذهنم یکم شوید پلو درست کردم گفتم اگه بیادش تن ماهی باز میکنم میریزم روش اگر نیاد هم میزارم یخچال میرم خونه مامان وای چه شبی بود هی رفتم ماشینشو نگاه میکردم میومدم هی میگفتم این بخاطر ماشینشم که شده باید میومد پس چی شده داشتم روانی میشدم نه آدرس نه شماره از کسی هم نداشتم تنها راه دسترسیم فرزانه دوست دختر احسان بود که میتونستم شماره احسانو بگیرم که اونم یاشار بهم گفته بود تحت هیچ شرایطی حق نداری به دوستای من زنگ بزنی دیگه گریم گرفته بود ساعت هم شده بود 8.30 گفتم دیگه نمیاد یهویی دیدم زنگ و زدن آیفونو جواب دادم یاشار بود امد بالا زبونم اصلا بند رفته بودش فقط گفتم تو کجایی آخه اونم نشست به تعریف کردن که آقا بعد از خوردن مشروب با مامانش بحثش شده خونه رو ریخته بهمو گوشیشو ترکونده .... حالم خیلی خراب شده بود شاممونو خوردیمو فیلممونو دیدیم و .... ( اشتباهی اسمم خواست صدا کنه فائزه تا گفت فا نگاش کردم گفت فازمو خراب نکن منم به روش آوردم گفتم فکر نکن نفهمیدم خواستی بگی فائزه ) بعدشم خوابیدیم

آهنگ تند زندگی برای رقصیدنه نه دویدن .

17/10/93 چهار شنبه

امروز از شرکت که رسیدم خونه کارامو کردم و رفتم حموم توی حموم بودم که یاشار زنگ زد و گفت آماده شو با احسان و فرزانه بریم بیرون سریع خودمو شستم تا امدم بیرون رسیده بودن جلوی در یه ربع تقریبا طول کشید تا اماده شدم رفتم پایین خلاصه رفتیم سفره خونه قلیون چای گرفتیم خوردیمو کشیدن و فرزانه رفت تویه گوشی احسان اس های احسان و نیلوفر و دید وای جو جمعو خراب کرد شروع کرد به قهر کردنو و گیر دادنو بحث کردنو ... اه حالم بد میشه توی جمع یکی این ان بازیارو درراه تقریبا 1 ساعت اونجا بودیم بعدشم پاشدیم راه افتادیم امدیم من و یاشار امدیم خونه اوناهم رفتن یاشار که از گشنگی قاطی کرده بود سوسیس درست کردم قاطی کرد گفتش واسه من برنج گرم کن اونجا بود که فهمیدم این فقط برنج سیرش میکنه شانس آوردم یکم از برنج دیشب بودش اونو گرم کردم خورد ولی سر شام انقدر عصبی بودش که جرات نمیکردم حرف بزنم بعد از خوردن و جمع کردن یکم میوه آوردم ولی بازم جرات نداشتم باهاش حرف بزنم تااینکه خودش شروع کرد به حرف زدنو چندتا هم اخطار بهم داد که نباید جلویه جمع شوخی کنم جاانداختیم بخوابیم پشتشو کرد بهم خوابید ولی انقدر دوسش دارم که نتونستم پاگذاشتم روی غرورمو رفتم بغلش کردم بعدش برگشت سمتمو .....بعد از اونم خوابیدیم

اینقدر تعویض نکنیم گاهی وقتا می توان رابطه هارو تعمیر کرد .

18/10/93 پنجشنبه

امروز شرکت نرفتم و مرخصی گرفتم قرار بود احسان و نیلوفر بیان خونمون صبح زود بلند شدم قورمه سبزیو بار کردم یکمی بایاشار عشق بازی کردیمو کارامونو کردیم ساعت 3 امدن ناهارو خوردیمو یکم حرف زدیم احسان و نیلوفر رفتن توی اتاق خوابیدن و بعدش مشتری امد مبلا رو دید و رفت و ساعت حدود 5 نشستیم 4 تایی حکم بازی کردیم تا 6.30 بعدش نیلوفر دیگه دیرش شده بود آماده شدن احسان و نیلوفر رفتن من و یاشار هم یکم خوابیدیم بعدش بلند شدیم حوصلمون سر رفته بود آماده شدیم رفتیم بیرون یکم دور دور کردیمو بعدشم رفتیم کباب خریدیم و امدیم خونه شام خوردیم و فیلم دیدیمو ...... و بعد از اون خوابیدم البته بی هوش شدم انقدر خسته بودم

یه رابطه از اونجای خراب میشه که یکی شلوغش می کنه و دیگری آروم .

19/10/93 جمعه

امروز ساعت 9 از خواب بلند شدم کارامو کردم ساعت 11یاشار برد منو رسوند خونه مامان اینا تا ساعت 3 خونه مامان بودم بعدش برگشتم امدم خونه ناهار گرم کردیم خوردیم و یکم خوابیدیم و ... بعدش یاشار گفت عکس عروسیتو داری گفتم آره که ای کاش نمیگفتم هی گفت بلند شو بیار گفتم نه آخر سر مجبوری رفتم آوردم چند تا از عکسامو که دید قاطی کرد وای ولش میکردم میخواست بکشدم بلند شدم برم آلبوم بزارم سرجاش برگشت گفت برو عکساتو قایم کن اینو که گفت حرصم درامد آلبومو پرت کردم و نشستم تمام عکسامو پاره پوره کردم انقدر عصبی بودم صدای قلبمو میشنیدم از تو حراراتم زده بود بالا گر گرفته بودم هی میومد یه تیکه هم مینداختو میرفت وایییییی داشتم دیونه میشدم خلاصه همرو ریختم تویه کیسه زباله و ریختمشون بیرون یاشار هم اصلا حرف نزد باهام رفت حموم و منم شامو آماده کردم خوردیم هی تیکه مینداخت بهم عروس خانوم ... پاشدم رفتم توی حموم یکم زیر دوش گریه کردم سبک شدم امدم بیرون جاانداخیتم خوابیدیم البته زورکی امد سمتمو .... انقدر زورکی بود که وسط کار گفت خسته ام نمیتونم نصفه نیمه بیخیالش شد و خوابیدیم

ای کاش انسانها از پستی می ترسیدند نه از ارتفاع .

20/10/93 شنبه

امروز صبح بخاطر بحث دیشب اصلا با انرژی خوبی از خواب بلند نشدم آماده شدم خواستم برم بوسش کردمو رفتم ولی نمیدونم چرا انقدر دلپریشون بودم توی روز هم سر سنگین باهام صحبت کرد و بعدشم گفت شب برو خونه مامانت من میخوام بمونم خونمون فردا با مامان برم دنبال فروش ماشین وای اینجا بود که فهمیدم چقدر بهش وابسته شدم یسر رفتم خونه دفترچه بیممو برداشتم برم دکتر رفتم دیدم وسایلاش هیچکدوم نیستش انگار دنیا روی سرم خراب شد حالم خیلی بد شد بغض گلومو داشت خفه میکرد زدم از خونه بیرون بهش پیام دادم شورت زردتو جا گذاشتی چندبار بهم زنگ زد از عصبانیتو بغض نتونستم حرف بزنم یعدش یکم از طریق اس باهم حرف زدیمو بهش گفتم اگه دوسم داری و دوس داری این رابطه برقرار بمونه کارت تموم شد بهم بزنگ من رسیدم دکتر سمیه و علیرضا اونجا منتظرم بودن رفتم تویه مطب و امدم بیرون دیدم زنگ زده متوجه نشدم بهش زنگ زدم گفتش چرا جواب ندادی گفتم توی مطب بودم متوجه نشدم بعدش گفت رسیدی خونه بزنگ خلاصه رفتمو چندبار باهم صحبت کردیم تا ساعت 9.30 10 شب بعدش حسم خیلی بد شد بهش دیگه هرچی زنگ زدم یاشار جوابمو نداد داشتم منفجر میشدم هی اس دادم جواب نداد بازهم زنگ زدم یهو به اندازه 30 ثانیه گوشیش وصل شد وای صدای یه دختر میومد که داشت جیغ میزد دیدی دیدی کثافت برو گمشو دست از سرم بردار بعد هم گوشی قطع شد و خاموش شد داشتم میمردم یه لحظه دیدم سمیه داره میگه چی شده نمیدونم چرا اینطوری شدم بی حس شده بودم مثل تشنجی ها میلرزیدم اولین بار بود این حالتهارو تجربه کرده بودم معصومه شروع کرد به فحش دادن به یاشار که من میدونم اون یکاری کرده تو اینطوری شدیو .... دیگه نمیدونستم باید چکار کنم پاشدم زدم بیرون از خونه دلم میخواست برو خودمو بندازم زیر یه ماشین دلم میخواست محلشونو بلد بودم میرفتم توی محلشون شاید ببینمش خلاصه نتونستم تصمیم بگیرم ( البته یاشار هم چندبار اس داد و زنگ زد جوابشو ندادم) دلم برای بابام سوخت سریع برگشتم خونه مامان اینا پایین بودن رفتم بالا بابامو یکم بغل کردم آرومتر شدم یاشار زنگ زد جوابشو دادم هی گفت بگو کجایی گفتم خونه باهم یکم صحبت کردیم هر چی گفتم اون کی بود و جریان چی بود جواب درست درمونی نداد شمارشم نداد قرار شد فردا صبح بره دنبال کارهایه ماشینو شب بیاد پیشم همه چیو توضیح بده از عصبانیت زیادی خوام نمیبرد چه شب بدی بود

در زندگی بعضی گره ها ، برای درست کردن فرشی زیبا لازمه .

21/10/93 یکشنبه

امروز صبح رسیدم شرکت زنگ زدم تا ساعت 11 خاموش بود گفتم دوباره یه بازی جدید ساعت 11.30 خودش زنگ زد گفت خواب موندم دنبال کارهایه ماشین هم نرفتم گفت شبم نمیام میمونم خونه که فردا برم دنبال کارهای ماشین بعدظهری تا رسیدم خونه زنگ زد گفت با احسان و فرزانه شام میگیریم میایم اونجا گفتم باشه یکم کارامو کردم آماده شدم زنگ زد گفت یه پیمونه برام برنج بزار کباب بدون برنج گرفتم منم واسش یکم برنج گذاشتم تا اونا امدن تارسیدن سفره رو پهن کردن گفتن گشنمونه کم کم شروع کردیم به خوردن تا برنج یاشارهم دم کشید اونم غذاشو خورد بعدشم جمع کردیمو یکم صحبت کردیمو احسان و فرزانه رفتن توی اون یکی اتاقو منو یاشارهم در مورد دیشب یکم باهم صحبت کردیم و گفت با فائزه شیرینی خوردس دخترگی فائزه رو هم گرفته ولی حالا نمیخوادش اما دختره خیلی سلیتس و ... وای خدایا من یه همچین چیزی تویه ذهنم بود اون شب که با این فائزه حرف میزدم میگفت تو کی هستی یه حسی بهم میگفت اینا اتفاقات خاصی بینشون هست یاشار گفت بخدا قبل از تو میخواستم ازش جدا بشم ( خدایا ازت خواهش میکنم اگه یک درصد هم من دارم باعث این کار میشم خودت یکاری کن رابطه منو یاشار بهم بخوره خدایا نذار من مدیون کسی بشم) بهم گفت یه مدت فرصت بده قول میدم همه چیز درست میشه ولی نمیدونم چرا فکر میکنم جریانشون خیلی پیچیده تر از این حرفاست

بعد از نیم ساعت احسان و فرزانه امدن بیرونو من که از سر درد نمیتونستم از جام بلند شم پاشدم یه قرص خوردمو اونا هم گفتن خوابت میاد گفتم نه سرم درد میکنه پاشدن اماده شدن و رفتن منم دراز کشیدم انقدر فکر هایه همه جوره به ذهنم رسید که نمیدونم کی خوابم برد .

گاهی وقتا سکوت روشی است برای جلوگیری از بروز انبوه مشکلات .

خدایا تو میدونی که من چقدر دوستش دارم تو میدونی بهش دروغی نمیگم تو میدونی هیچ خیانتی تویه کارم نیستش پس خودت به آرامش برسونم کاری کن همه چیزو باور کنم خدایا من نمیخوام یاشارو محدود کنم نمیخوام بحث و دعوا کنم نمیخوام برم رو مخش نمیخوام ازم حساب ببره نمیخوام هم چیزشو ازم پنهان کنه نمیخوام ازش دروغ بشنوم دلم نمیخواد بجای اسمم اسم کسی دیگه رو به اشتباه صدا کنه ( وای خیلی عذاب آوره وقتی با تمام وجود تن کسیو که دوست داری تویه آغوش گرفته باشی ولی اون اسمتو اشتباهی صدا کنه ) دلم میخواد همه این زمینه هارو تو فراهم کنی تو کاری کنی که یاشار از همه این بازیها خودشو دور کنه . هیچ زن یا دختری دوست نداره طرفش با هیچ زنی هم کلام بشه چه برسه به اینکه همبستر بشه ولی من انقدر دوسش دارم که بهش این اجازرو دادم بااینکه خودم از نظر روحی دارم عذاب میکشم ولی تحمل میکنم به امید روزی که تو یاشارو از همه چیزهای بد دلزده کنی خدایا ازت یه عشق پاک میخوام خودت کمکمون کن هر لحظه تصورشم تنمو میلرزونه ولی فقط به امید روزی دارم تحمل میکنم که باهاش یه زندگی خوبو سالمو شروع کنم .

خدایا من دیگه طاقت شکستنو ندارم از یه طرفم بدجوری خاطرخواش شدم خودت تکلیفه منو این عشق و روشن کن تصمیم گرفتم در مقابل همه کارهاش سکوت کنم اعتراض نکنم بدخلقی نکنم همه جوره در اختیارش باشم شاید عشقو دوست داشتنمو حس کنه شاید بدونه با همه چیزش میخوامش شاید وقتی عشقمو حس کردو لمس کرد اونم حاضر بشه برای شاد نگهداشتن من برای پایدار موندن عشقمون از یسری هوس های زود گذرش دست برداره.

الهی آمین......

22/10/93 دوشنبه

امروز یاشار ماشینشو فروخت زنگ زد گفت خونه ام بعدظهر برو خونه منم تا ساعت 7 میام خونه ساعت حدود 6.15 بود رسیدم خونه زنگ زدگفت کارام تموم بشه میام بعدشم فرزانه ( دوست احسان) 2 تا پیام داده بود بهش زنگ زدم گفت رابطه منو احسان تموم شده .... بعد از اون منم مشغول کارام شدم شامم عدس پلو درست کردمو رفتم حموم توی حموم بودم که یاشارم امد در باز کرد سلام کردو رفتش منم تند تند خودمو شستمو رفتم بیرون یکم باهم صحبت کردیم امشب گفتش فری تا برج 5 6 تکلیف خودمونو زندگیمون مشخص میشه امیدوارم همه چیز بخوبی پیش بره دراز کشیدیم فیلم دیدیم و ..... (وای یاشار تلافی این دوشبو که نبود دراورد تمومی نداشت )بعد از اونم بلند شدیم یاشار رفت حموم منم بساط شامو ردیف کردم شام خوردیمو و جمع و جور کردیم دراز کشیدیم فیلم ببینیم یاشار که خیلی خسته بود خوابید منم تقریبا بیست دقیقه بعد از اون خوابیدم

اگر توانستی تا آخر گوش دادن ، قضاوت نکنی گوش دادن را یاد گرفته ای .

23/10/93 سه شنبه

امروز تقریبا از ساعت 5 هی بلند میشدم میخوابیدم خیلی هم تشنم بود تا اینکه یاشار بلند شد آب بخوره بهش گفتم به منم آب داد نمیدونم چر انقدر تشنم میشد تا ساعت 7 دیگه نمیتونستم بخوابم بعد از زنگ خوردن ساعت دیگه بلند شدم یاشار گفت یچیزی بگم از لوازم التحریری میخری گفتم آره گفت یه بسته کش بخر انقدر اعصابمو ریخت بهم که دلم میخواست داد بزنم ( چون دیروز بهش گفته بودم توی شرکت بچه ها با کش همدیگرو میزدن خیلی حال داد و ...) داشت به تلافی دیروز بهم تیکه مینداخت واقعا راست میگن زبون استخون نداره ولی استخون شکن از خونه که امدم بیرون تا مترو که رسیدم حرفش روی مخم بود تویه مترو دیگه طاقت نیاوردم بهش پیام دادم انقدر با زبونت به من نیش نزن

خدایا این طعنه زدنو و زبون تند یاشار و از سرش بنداز هر دفعه یجوری دلمو میسوزنوه ولی چون خیلی دوسش دارم زبون بند میره نمیتونم هیچ چیزی بگم حتی اعتراض کنم

ساعت 6 با بابا قرار داشتم رفتیم باهم کارمونو انجام دادیمو رفتیم خونه بابا اینا بابا شلواری که برام خریده بود داد بهمو با هم رفتیم بلوز خریدیمو رفتیم خونه مسعود پریود شده بودم از درد داشتم میمردم قرص خوردم یکم آرومتر شدم سمیه شامو آورد قورمه سبزی بودش ولی چون قرار بود برم خونه یاشار بیاد اونجا بهونه آوردمو شام نخوردم ساعت حدود 7.30 - 8 بود به بابا اشاره دادم گفتم پاشو بریم الهی بمیرم بابام بدجوری سرما خورده بود خلاصه منو برد رسوند خونه و رفت تا امدم بالا زنگ زدم به یاشار جواب نداد همین که قطع کردم زنگ خونه رو زد درو باز کردم امد بالا یکی بوس بوس کردیمو باهاش حرف زدم ماشینی که دیده بود خوشش امده بود و قولنامه نکرده بود قرار شده بود فردا بره یه ماشین دیگه ببینه برام یه بلوز خوشگل هم خریده بودش تنم کردم خیلی خوب بودش ی( کمی بهم غرغر کرد که چرا سردی آخه دوست داره از سرکولش بالا برم ولی من خیلی خجالت میکشم خدایا خودت یکاری کن بتونم اون چیزی بشم که اون میخوادش ) لباسامو عوض کردمو وسایل یاشار هم گذاشتم تویه کشو و شامم یاشار مرغ کنتاکی گرفته بود شاممونو خوردیمو و دراز کشیدیم من که خیلی دل درد داشتم یاشار یکمی ور رفتو یکمی ماساژم دادو رفت حموم منم که نفهمیدم چطوری بی هوش شدم .

احساسی که به تو دارم یه حس فوق العادس من عاشق کسی شدم که خیلی صاف و سادس

24/10/93

امروز ساعت 7 با صدای تایمر گوشی یاشار بیدار شدم رفتم زنگشو قطع کنم دیدم 2 تا تماس بی پاسخ 2 تا هم پیام از فافا (فائزه) داشت حالم یجوری شد یاشار گفت نمیری دستشویی من برم اصلا نمیتونستم حرکت کنم گفتم نه تو برو رفت دستشویی ولی من بر عکس اینی که خیلی از این کار بدم میاد رفتم توی گوشیش خدایا کاش منو ببخشه دست خودم نبودش سریع پیامارو خوندم ولی بعد از خوندن پیاما خیلی خوب شدم چون اون دختریکه براش نوشته بود من میرمو تو که نمیخوای برگردیو دوست دختر پیدا کردیو دیدار به قیامت و ...... یه آرامش خوبی گرفتم یجورایی شکی که به یاشار داشتم از بین رفت بعد از اونم راه افتادیم به سمت مترو شیخ الرئیس یاشار قرار بود با مامانش بره محضر که سند هاچ بکرو بنام اون کسی که خریده بزنه منم امدم شرکت الانم ساعت 9 صبح توی شرکت دارم اینا رو تایپ میکنم

خدایا بعد از 4 سال زندگی و سختی و بدبختی که با اون رضای حرومزاده کشیدم بعد از 1 سال و 9 ماه تنهایی یاشار شده تنها نقطه امیدم اگه باهام همیشه خوبو خوشیم مثل الان هیچ وقت ازم نگیرش خودت میدونی چقدر میخوامش .

دیشب خواب اون حرومزادرو دیدم آشغال کثافت زندگیو جوونیو آبرو خوشیو آرزوهامو همه رو ازم گرفت تا بود با وجودش آزارم میداد حالا هم که تویه خواب آزارم میده خدایا التماست میکنم برای همیشه از ذهنو فکرم پاکش کن نمیخوام یه لحظه هم به عذابایی که خودشو خانوادش بهم دادن فکر کنم.

ساعت 6.30 رسیدم خونه زنگ زدم به یاشارم گفت منم تا یکی دو ساعت دیگه میام مشغول آشپزی شدم لوبیا پلو درست کردم و کارامو کردم رفتم حموم امدم ساعت 8 بودش گفت تا 9 خونه ام وای نمیدونم چرا انقدر بی طاقت شدم تحمل نبودنش توی خونه رو نداشتم دوباره زنگ زدم گفت 10 دقیقه دیگه میام حالا مگه این زمان میگذشت اعصابم خورد شده بود 9.30 زنگ زد گفت چی بگیرم برای خونه گفتم خودم خرید کردم دیگه مطمئن بودم نزدیکه خونس هی رفتم پشت پنجره ولی نیامد همینکه نشستمو با فیلم خودمو سرگرم کردم صدای کلیدش ام پریدم جلوی در بغلش کردم وای چقدر دلم براش تنگ شده بود انگار 1 سال بود ندیده بودمش کلی هم برام خوراکی خریده بودش لباساشو عوض کرد و یکم بوس بوس کریمو رفت حموم منم وسایل شامو آماده کردم تا از حموم امد شاممونو خوردیمو یکمی تویه سرو کله هم زدیم اون فائزه لجن چندبار زنگ زد ولی یاشار جوابشو نداد بازم دوتا پیام داد که من و نمیخوای ...... خدا لعنتش کنه همین که باهم خوشیم یازنگ میزنه یا پیام میده برای چند ثانیه هم که شده میرینه تویه اعصابمون

بعدشم جاانداخیتم مثلا بخوابیم ولی ....... تا نیم ساعت چهل دقیقه همدیگرو میلیسیدیم بعدشم بی هوش شدم .

نمیدونم چرا حسم به یاشار انقدر خوبو مثبت شبهایی که پیشش میخوابم تا بیاد صبح بشه 10 بار بیدار میشم بوسش میکنم خودمو میچسبونم بهش قربون صدقش میرمو دوباره میخوابم .

گاهی وقتا برای رسیدن به کسی دیگر نفسی برای کنارش بودن باقی نمی گذارد .

25/10/93 - پنجشنبه

امروز ساعت 6.30 از خواب بیدار شدم تا ساعت 7 تویه بغل یاشار غلط زدم هی بوسش کردمو باهاش ور رفتم 7 وقتی که زنگ ساعت خورد تازه خوابم گرفت ولی باید بلند میشدم دیگه بلند شدمو آماده شدم یاشارمو بوسیدمو امدم سمت شرکت رسیدم بهش اس دادم که رسیدم اونم ساعت 9.15 بود زنگ زد گفت دارم راه میفتم برم سرکار . وای خدایا چرا اینجوری شدم اصلا دلم نمیخواد ازش جدا شم هر روز از 8 صبح که میرسم شرکت دعا میکنم زودتر 5 بشه برم خونه که یاشارمو ببینم نمیدونم چرا انقدر بهش علاقه دارم خدایا هر چی زودتر یاشارمو مال خود خودم کن خیلی دوسش دارم

ساعت 1 ظهر بود رسیدم خونه مامان اه اه ناهار سیرابی داشتن حالم بد شد امدیم با علی رضا نشستیم پایین تا اونا ناهارشونو بخورن با بابا رفتیم یسر تا خونم یسری وسایل آوردیم یکمی هم لوبیا پلو از دیشب بود اونم اوردم با علی گرم کردیم خوردیم بعدش با زهرا و سیمه یکمی سخره بازی دراوردیم تا ساعت 6 ساعت 6 رفتیم دندانپزشکی زهرا میخواست دندوناشو ارتودنسی کنه برگشتنه به سمت خونه دلمون خیلی گرفته بود بچه ها گفتن زنگ بزن به یاشار یا بریم خونه وحید مشروب بخوریم یا بریم خونه تو زنگ زدم بهش اونم برای ما طاقچه بالا گذاشت گفت وحید شیرازه معلومم نیست من بیام بعدش گفت مشروب بگیرید منم میام خلاصه ما برگشتیم خونه مامان 3 تا شیشه آبجو برای مسعود بود یواشکی برداشتمو گذاشتم توی کیفم مامان طبق معمول فهمید ما میخوایم بریم بیرون شروع کرد به داد و فحشو سر درد و .... وای خدایا کی میخواد درست بشه خلاصه ابنکه با فتنه مامان سمیه از راه افتاد من و زهرا و معصومه هم به بهانه دندونپزشکی رفتیم بعدشم زنگ زدیم گفتیم از اون طرف میریم خونه من مامان یکمی غرغر کردو ولی ما 3 تا هم گوشی و قطع کردیمو به کارهایه خودمون رسیدیم ساعت 9.30 بود هر چی زنگ زدم یاشار خان خاموش بود ( بعدشم امد خونه آقا تویه خیابون دعواش شده بود کاپشنشم پاره شده بود ) بازهم خاموش کلی استرس گرفتم رفتم شروع کردم به شستن ظرفها هی میرفتم یه سرک از پنجره آشپزخونه میکشیدم میدیدم نیامدن میمومدم ادامه شستن ظرفها نزدیکهایه 9.45 بود یهویی یاشارو دیدم جلوی در خلاصه در و بازکردیم امدن با احسان بالا شروع کردیم به حرف زدنو خوردن مشروب اونا هم مثل ما شام نخورده بودن پاشدم یکمی مرغ سرخ کردیمو .... تا ساعت حدود 12.30 مشروب و عشق بازیو .... ( امشب گفت تا برج 5 و 6 خیلی دیره بعد از عید کارمونو درست میکنم ولی نمیدونم چرا فکر میکنم داره بهم دروغ میگه ) یاشار که سرش خیلی درد میکرد حدود نیم ساعت خوابید حالش بد شده بود بعد از اون احسان بیدارش کرد یاشار شام خورد و با هم رفتن من و زهرا و معصومه هم خوابیدیم ...

منتظر فردایی خیالی نباشیم سهم شادیمان را ، همین امروز از زندگی بگیریم .

26/10/93 - جمعه

ساعت 7 بیدار شدم رفتم دستشویی زهرا هم بیدار شده بود ولی حال حرف زدن نداشتم امدم دوباره خوابیدم ری رفت حموم تا 9 دوباره خوابیدم بعدش بلند شدم با زهرا یکمی حرف زدیم معصومه رو هم بیدار کردیم من رفتم نون خریدم امد زهرا ظرفا رو شسته بود معصومه هم تخم مرغ درست کرده بود صبحونه رو خوردیم من رفتم حمومو امدم واییییی پام چسبید به بخاری کلی سوخت بعد از اون آماده شدیم رفتیم سمت خونه مامان فاطی اینا و خاله هم امده بودن اونجا مامان که اصلا محلم نذاشت کلی بی محلی کرد منم رفتم پایین زهرا صورتمو اصلاح کرد ابروهامم رنگ کردم موقع ناهار شد ناهار هم نخوردم تا ساعت 4 با زهرا و سمیه و ... گذروندیم ولی داشتم خفه میشدم همش امیدم به این بود که یاشار میاد میرم پیشش زنگ زد گفت ماشین قولنامه کرده (206 نقره ای ) بخاطر اینکه فردا میخوان برن محضر شب نمیاد خونه دیگه داشتم از کلافگی بالا میاوردم امیدم به این بود اینم که گفت نمیاد خاله و زهرا رفتن مامان هم شام خورشت بادمجون کدو درست کرده بود شامو خوردیمو با سمیه و علیرضا محمدرضا و سحر و سپیده راهی شدیم ( هرچی زنگ زدیم یاشار گوشیو جواب نداد دیگه داشتم سکته میکردم بعدش یه زنگ 1 دقیقه ای زد گفت دعوام شده منم از حرصم گفتم باشه گوشیو قطع کردم ) سحرو سپیده رو رسوندیم علیرضا هم گیر داد باید بیای خونمون رفتیم در خونه من وسایلمو برداشتمو رفتیم خونه مسعود رسیدیم خواستم مثلا بهش خبر بدم که امدم خونه مسعود 1 ساعت زنگ زدم جواب نداد از عصبانیت تمام بدنم درد گرفت سمیه میگفت اولین باره میبینم انقدر نگران کسی هستی گفتم آخه نمیدونی چقدر دوسش دارم بدون اون میمیرم ولی اون ........ بعد از اینکه به یاشار پیام دادم ( این بود قول دادنت ؟ هرموقع میگی شب نمیام میدونم یه گندی پشتشه بسمه دیگه ) سریع زنگ زد 2 بار جوابشو ندادم پیام داد تویه کلانتری بودم جواب بده بعدش جواب دادم کلی سرم داد و بیداد کرد که این دفعه جوابمو ندی میام میترکونمتو ... بهش گفتم چی شده بود گفت یه زنه دنده عقب امده زده به ماشین احسان بعدشم گفته شما مقصرید و زنگ زده پسرش امده و دعوامون شده رفتیم کلانتری 112 ابو سعید نمیدونم چرا نمیتونستم باور کنم آخه کلانتری وارد که میشی باید گوشیتو خاموش کنی ولی گوشی یاشار روشن بود خلاصه زنگ زدم 118 شماره کلانتری و گرفتم 55384031-63957181 زنگ زدم گفتم آقا برادرم تویه خیابون تصادف کردنو فکر میکنم دعواشون شده میخواستم ببینم مشکلشون حل شده یا همچنان در گیرن مرده گفتش یه لحظه گوشی گفت خانوم تویه لیست امروز ما از صبح که تصادفی نداشتیم دعوا هم یه مورد داشتیم اونم هنوز اینجاست به پسره گفت هی اسم تو چی بود پسره گفت نیما گفت خانوم فقط یه مورد دعوا داشتیم به نام نیما اونم اینجاست خداحافظی کردمو قطع کردم پیام دادم بهش (مطمئنی تصادف کردید ؟ مطمئنی دعوتون شده ؟ مطمئنی کلانتر ی112 ابوسعید رفتید؟) سریع زنگ زد گفت جوجو فکر کردی زرنگی زنگ زدی آمارمو از کلانتری گرفتی ؟ من چون سرباز فراریم اسممو اشتباه گفتم واقعا حالمو بد کرد هیچی نگفتم بعدش کلی قسم خورد که من بهت راست گفتم ولی میدونستم دروغ میگه میدونستمم بحث کردن هیچ فایده ای نداره گفتم باشه برو رسیدی خونه خبر بده گفت میخوام پول کار به کارت کنم تا بیست دقیقه دیگه میرسم حدود 1 ساعت بعدش از خونشون زنگ زد گفت رسیدم خونه ولی نمیدونم چرا حتی اینم نمیتونستم باور کنم اون تنهایی دنبال عابر بانک میگرده حسم میگفت با احسان از جایی داشتن میومدن تویه مسیر بودن هی میگفت دنبال عابر بانکم خیلی دلم شکست چون تاحالا با کسی مثل یاشار نبودم نه بهش دروغ گفتم تاحالا نه بهش خیانت کردم نه کار یکردمو که اون خوشش نیاد حتی قید بیرون رفتنو و تفریح با خانوادمو زدم خدایا خیلی دلگیرم اگه قراره یاشار کوچکترین دروغی بهم بگه اگه قراره کاری کنه جایی بره بهم نگه یا دروغ بگه حتی با دوستاش حتی با دوست دختر دوستاش خودت دسشو برام رو کن خدایا من فقط با تو طرفم ازت میخوام کمکم کنی خدایا نزار دوباره اشتباه کنم ولی به خداوندی خودت اگه هر کدوم از این موردارو ببینم ازش میشم یکی مثل خودش

با اینکه خیلی فکرم در گیر بود آشفته بودم بااینکه میدونستم بهم دروغ گفته بهش پیام دادم ببخشید اگه ازت سوال کردم بخدا نه آدم شکاکیم نه آدم رو مخی هستم این سوال جوابیم بذار پای اینکه خیلی دوستت دارم دلم نمیخواد یکی ازم بگیردت خدایا حالم خیلی بد شد بغض گلومو داشت پاره میکرد رفتم صورتمو شستم لباسمو عوض کردمو خوابیدم ساعت حدود 12 شب بود از خونشون زنگ زد گفت من خونه امو یکمی هم که پول کم آورده بودم سر ماشین از مامان منصوره گرفتم انقدر حالم بد بود که نمیتوستم جوابشو بدم به زور چند کلمه باهاش حرف زدمو شب بخیر گفتمو خوابیدم ولی چه خوابی...

دلم خیلی میسوزه من همه فکر و ذهنو وقتو همه چیزمو گذاشتم بپای یاشار ولی اون به این راحتی با اعصابو روان من بازی میکنه خدایا خیلی دوسش دارم ولی اگه هر کاری که من بهش گفتم نکن انجام بده اصلا ازش نمیگذرم...

این روزها هر چه ساختمان ها بالاتر می روند ، انسانها زیرزمینی تر می شوند .

27/10/93 - شنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم علیرضا رو هم بیدار کردم آماده شدیم با هم راه افتادیم سر راه رفتیم آزمایشگاه من آزمایش بدم گفتش 110،000 تومن میشه ولی پول نداشتم برگشتم بیرون علیرضا رو راه انداختم رفت مدرسه خودمم امدم شهدا مترو سوار شدم به سمت شرکت ساعت 8 به یاشار پیام دادم که رسیدم شرکت اونم ساعت 8.30 زنگ زد یکمی حرف زدیمو گفت دارم میرم دوش بگیرم بعدش میخوام برم محضر ساعت حدود 11 بهش زنگ زدم گفت کارایه محضر تموم شده دارم میرم تعویض پلاک دوباره ساعت 1 ظهر بود بهش زنگ زدم گفت پلاکمو گرفتم پلاکمم زوجه کلی هم خوشحال بودش گفت بعدظهر میام دنبالت گفتم باشه ساعت 4 زنگ زد گفت من میرم چراغ خطرهایه ماشینو عوض کنم یه دوشم بگیرم تو برو خونه میام دنبالت شام بریم بیرون گفتم باشه ساعت 5 از شرکت رفتم رسیدم خونه و کارامو کردم حدود 8 8.30 بود یاشارم امد دنبالم قربونش بشم چقدر خوشحال بود ماشینشو عوض کرده خدایی ماشین ترتمیزو خوبیم بودش با هم رفتیم سمت میدون فاطمی پیتزای دکتر آرین شاممونو خوردیم وای چقدر خوشمزه بود ولی خیلی سنگین بود من که دیگه نای حرف زدن نداشتم یااشار هم میگفت خیلی سنگین شده منو رسوند خونه و خودش رفت ساعت تقریبا 10.30 بود رفتم بالا لباسامو عوض کردم دیگه نفهمیدم چطوری خوابم برد بعدشم که یاشار زنگ زد گفت رسیدم فقط بهش گفتم باشه و خوابم برد دوباره

تنهایی یعنی دل هیچکس سایز دلت نیست .

28/10/93 - یکشنبه

امروز صبح امدم شرکت ساعت زدمو رفتم آزمایش خون دادم بعدش رفتم بانکو امدم شرکت چه سرگیجه ای گرفته بودم یکی از بچه های شرکت برام آب پرتغال خرید خوردم یکمی بهتر شدم به یاشارم زنگ زدم گفتش دارم میرم تعویض پلاک تا ساعت 5 سرگرم کار بودم چندبار هم باهم تلفنی صحبت کردیم قرار شد ساعت 5 بیاد دنبالم بهش گفتم 5.30 بیا چون 5.30 باید برم سونوگرافی ساعت 5.30 رفتم بیمارستان سونو گرافیمو انجام دادم یاشر زنگ زد گفت رسیدم گفتم بمون بالا تا من بیام دیگه تا سونو رو انجام دادم و جوابشو گرفتم ساعت شدش 6.15 رفتم بالا نشسته بود توی ماشین جلوی بیمارستان الهی قربونش بشم دلم هری ریخت دیدمش بغلش کردم و یکمی بوسش کردم راهی شدیم تویه جمهوری پیاده شدش پیراشکی بخره وقتی برگشت گفت فری ماشین دود میکنه نکنه روغن سوزی داشته باشه تا بهارستان رفتیم ولی حالش خیلی بد شد بهم ریخت اصلا نمیتونست دیگه حرف بزنه زنگ زد به احسان احسان گفت همین الان بیا دنبالم بریم تعمیرگاه از همونجا برگشتیم سمت محلشون احسانو سوار کردیم رفتیم تعمیرگاه خدارو شکر گفت روغن سوزی نیست چون ضد یخ ریخته بود ماشین قاطی کرده بود ولی گفت 300000 تومن خرجشه خلاصه ماشین گذاشتیم اونجا احسان رفت ماشینشو بیاره یاشار بهش زنگ زد که زودتر بیاد به فاصله 5 دقیقه بعدش احسان زنگ زد گفت دوتا درایه ماشین خورده ما فکر کردیم الکی میگه بعداز 10 دقیقه امد وای بیچاره دوتا درایه ماشینش رفته بود هیچی دیگه ماشین یاشرو گذاشتیمو رفتیم صافکاری ماشین احسان رو هم نشون دادیم اونم گفتش میشه 300000 تومن هیچی دیگه همگی ریختیم بهم خیلی شب گهی بود ولی بازم خدارو شکر خودشون صدمه ای ندیدن ساعت 9.30 احسان مارو رسوند سر کوچه هرچی بهش گفتیم بیا بریم خونه نیومد رفتش منو یاشار هم رفتیم خرید کردیمو رفتیم خونه تا لباسامونو دراوردیم 2 بار .... بعد از اون تن ماهی درست کردیم خوردیمو بعدش رفتم حموم و امدم خوابیدیم ( همین که گفت خدارو شکر دیگه کسی نه بهم زنگ میزنه نه بهم پیام داده یهویی تلفنش زنگ خورد اره امشب هستی جون زنگ زده من که اصلا به رویه خودم نیاوردم ولی ..... خدایا خودت کاری کن این تلفن و پیاما از بین بره آخه تو میدونی که من چقدر دوسش دارمو بهش نمیتونم چیزی بگم ولی دلم میترکه از غصه خدایا تو کمک کن خدایا التماست میکنم نمیخوام این حس و حال قشنگم از بین بره خدایا عشقمو پررنگ ترو محکمتر کن ) طبق عادتیم که کرده چندبار بلند شدم هی بوسش کردمو خوابیدم ولی سری آخری که بوسش کردم گیر افتادم بازم .... دوباره خوابیدیم .

روزهایت را برای کسی بسوزان که بدانی هر لحظه نبودنت او را میسوزاند ......

29/10/93 - دوشنبه

ساعت 6.15 از خواب بیدار شدم خوابم نمیبرد هی وول خوردم تا ساعت شد 7 بلند شدم آماده شدم و یکمی قربون صدقش رفتمو بوسش کردمو امدم شرکت الانم ساعت 9 صبح دارم اینارو تایپ میکنمو دلمم داره برای یاشارم پر میزنه خیلی دوسش دارمممممممممممم خدایا نفسم به نفسش بنده هیچ وقت از من نگیرششششششششششششششششششششششش چند بار تا بعدظهر باهم تلفنی صحبت کردیم خرج ماشینشم شد 330،000 تومن زنگ زد گفت بارم کارت به کارت کن تا بعدا باهم حساب کنیم رفتم براش پول ریختمو برگشتتم شرکت یکم کارامو کردم تا ساعت 5 بعدشم رفتم خونه ساعت 6 رسیدم خونه گوشیم که آنتن نداشت از خونه هم زنگ زدم جواب نداد تقریبا 10 دقیقه بعدش زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه گفت چرا زنگ نزدی گفتم زدم جواب ندادی گفتش نه گوشیم زنگ نخورده عشقم راست میگفت من آخر شماره یاشارمو اشتباه گرفته بودم 09124136177 من گرفته بودم 09124136144 بهش گفتم من شماررو اشتباه گرفتم قرار شد کاراشو انجام بده بره ماشینشو از تعمیرگاه بگیره بیاد مشغول آشپزی شدم مرغ درست کردم ولی چون گلوم خیلی درد میکرد یکمم سوپ برای خودم درست کردم رفتم حمومو امدم پام که سوخته بود و پماد زدم آماده شدم ساعت 9 بود بهش زنگ زدم گفت دارم ماشینو میزارم پارکینگ الان میام بهش گفتم برام یه شارژ بگیر بیا ساعت 9.30 بود که رسید خونه پریدم بغلش یکم بوسش کردم امد تولباساشو عوض کرد منم شامو ردیف کردم خوردیم و بعدشم یکمی حرف زدیم و خوابیدیم یه حس بدی داشتم یاشاری که از سر کوله من میرفت بالا مثل هرشب نبود احساس میکردم به اجبار داره بهم نزدیک میشه ( سر شام برگشت بهم گفت دهن منم یه عالمه آفت زده آخه من دهنم آفت زده منظورش این بود که تو به من انتقال دادی خیلی ناراحت شدم حالا خوبه ایدز ندارم ) وقتیم خوابیدیم اصلا یه جوری بود همه جامو بوسید جز لبام فهمیدم بخاط حرفیه که زده یکم که خوابیدیم یه سکس 5 دقیقه ای کرد و بعدشم قرص من و داد خوردمو من بی هوش شدم تقریبا 1 ساعت خوابیدم ولی چندبار گوشیش یا پیام امد یا زنگ زد سریع رد تماس دادو بعد از اون با گوشیش ور رفت حالم خیلی بد شده بود داشتم منفجر میشدم تا پاشدم یکمی وول خوردم سریع گوشیشو خاموش کردو زد تویه شارژ و خوابید حالم خیلی بد شد از بغض داشتم میمردم بلند شدم تب لتمو برداشتم یکم بازش کنم اون لعنتیم شارژ نداشت رفتم نشستم روی مبل شارژر گوشیشو دراوردم تا تبلتو زدم توی شارژ بلند شد نگام کرد گفت چرا تب لتت روشنه گفتم خوابم نمیبره گفت پاشو بیا بخواب گفتم خوابم نمیبره گفت میخوای بکنم آبت بیاد راحت بخوابی وایییییییی داشتم داغون میشدم این حرفو بهم زد احساس کرده با یه هرزه خیابانی داره حرف میزنه گوشیه خاموششو زدم تویه شارژ و امدم خوابیدیم .

درد دارد سرت به سنگی بخورد که روزی آن را به سینه ات میزدی ...

30/10/93 - سه شنبه

امروز تا ساعت 6.30 خوابیدم بعدش بیدار شدم یکم رفتم سمتش دیدم خوابه و محلم نمیده دراز کشیدم تا ساعت 7 که زنگ گوشیم به صدا درامد انقدر دیشب بغضامو قورت داده بودم گلو دردم خیلی بیشتر شده بود طوری که حالم داشت بهم میخورد اماده شدم کارامو کردم که راه بیفتم بیام شرکت با وجود همه سردیها و بی محلی هایی که کرده بود رفتم ببوسمش راهی بشم سمت شرکت نه بوسم کرد نه ... برگشته میگه چرا ادای تنگارو در میاری چرا انقدر سرد شدی دوباره این حرفش بهم فشار امد که امدم مترو بهش پیام دادم ( من سرد شدم یا تو 2 بار بهت چسبیدم اصلا محلم ندادی بعدشم که امدم بوست کنم اینطوری میرینی اول صبحی به حالم ) در جواب داده (البته یه چیزی فهمیدم تا من از خونه امدم بیرون گوشیشو روشن کرده چون سریع جواب داد) ( فهمیدم خودم دیشب ، دیشبم زوری سکس کردم عزیزم هر شب که نمیشه سکس کرد من جون نمیمونه برام دیشبم به جون تو که نفسمی سرد نشدم بوس خیلی وقتا سکس حال نمیده عشق بازی حالش بیشتره ) وای این پیامشو که خوندم داشتم منفجر میشدم انگار من بهش به زور گفته بودم بیا کاری کن یا من به زور ..... قاطی کردمو دوتا پیام پشت سر هم بهش دادم ( این که کاملا مشخص بود به زور داری میکنی ولی من که مجبورت نکرده بودم ) ( فکر کردی سکس هر شب برای من جونی میزاره ؟ نه عزیزمن اینجوریم نیست اگه من تویه سکس اصلا نه نمیارم فقط بخاطر اینه که میخواستم تورو راضی نگهدارم فقط بخاطر اینه که فردا جایی نمونه برای مقصر بودنم ) ولی هیچکدومو جواب نداد الانم ساعت 9.30 صبح تویه شرکت نشستم دارم اینارو تایپ میکنم ولی خلیی خیلی ناراحتمو بغض دارم تا همین الانشم چند بار بغض کردمو به زور جلوی گریممو گرفتم اصلا حوصله شرکتو ندارم کاش بگذره زودتر 5 بشه خبر مرگم برم خونه ساعت 10.30 زنگ زد گفت دارم پیاماتو میخونمو به اونا و به دیشب فکر میکنم گفتم بیخیال شو گفت میخوام برم حموم گفتم باشه برو مراقب خودت باش گفت چرا اینجوری حرف میزنی گفتم بدنم درد میمنه گفت منم خیلی مریض شدم حالم خیلی بده گفتم مراقب خودت باش بعدشم خداحافظی کردمو گوشیو قطع کردیم

من هر چی میخورمو میکشم چوب این دل بی صاحبمه خدایا تو میدونی من چقدر خالصانه دارم برای یاشار قدم بر میدارمو باهاش رفتار میکنم جلوی چشمام با هر کی دلش میخواد حرف میزنه با دوستاش هر کاری دلش میخواد میکنه هر جا دلش میخواد میره ولی من فقط بخاطر عشقو دوست داشتنم سکوت کردم ولی طاقت بعضی حرفاشو ندارم خدایا یا تحمل و صبر منو ببر بالا تر یا یاشارو اونطوری که باید اصلاح بشه اصلاحش کن یا همه چیزو کاتش کن .

ساعت 2.30 ظهر شد دیگه از سر درد نمیتونستم چشمامو باز کنم یاشارم زنگ زد گفت خوابی گفتم نه سرم درد میکنه میخوام مرخصی بگیرم برم خونه گفت پس خبر بده منم زود بیام حالم خیلی خیلی بد شد به مدیرم ( حلبچی ) گفتم اگه اجازه بدید من برم مرخصی ، مرخصیمو گرفتمو رفتم زنگ زدم به یاشارم گفتم دارم میرم خونه گفت باشه منم میام رسیدم خونه 3.30 بود رسیدم خونه خبر به یاشار دادمو قرص خوردمو سرمو بستمو خوابیدم تا ساعت 7 ( یبارم یاشار زنگ زد دید خوابم سریع قطع کرد ) تاحالا اینطوری سر درد نکشیده بودم خیلی بد بود 7 بیدار شدم زنگ زدم به یاشار و رفتم خرید کردم امدم خونه یاشارم تقریبا ساعت 8.30 بود امد گفت شام بریم بیرون گفتم نه بیا من کارامو بکنم شام بخوریم بریم یه دور بزنیم ماشینو روی پل در خونه پارک کرده بود همسایه زنگ زد گفت ماشینه شماست منم با خنده جواب دادم بعدش یاشار قیامت بپا کرد چرا دهنتو باز میکنی چرا اینطور ی میکنی .... یکمی بحث کرد براش آب انبه بردم قهر کرده بود نخورد بعدشم برگشت گفت نشد توی این خونه یه شب اعصاب من بهم نریزه انقدر فشار امد بهم بهش گفتم ناراحتی نیا گفت باشه شاممو بخورم میرم دیگه ام نمیام نمیدونم چرا انقدر بهونه گیر شده خلاصه اینکه بعد از چند دقیه آشتی کرد یه سکس چند دقیقه ای کرد بعد از چند دقیه حرف زدن گفت اگه من باهات ازدواج نکنم همینطوری باهام دوست میمونی گفتم نه منم شوهر میکنم وای مثل این رواتیها شد میخواست بزنه نصفم کنه سریع برگشتم گفتم دروغ گفتم خواستم باهات شوخی کنم وای داشتم از ترس میمردم بالاخره یاشار رفت حموم و منم ظرفارو شستم اتاق هارو هم جارو کردم و گردگیری کردم از حموم که امد شامو خوردیم ساعت شد 11 گفت حالا دیگه کجا بریم دور بزنیم گفتم خوب فردا شب میریم گفت خوب بلند شو بریم ماشینو باهم پارک کنیم رفتیم یه دور تویه کوچه هایه پشتی زدیمو ماشینو پارک کردیم امدیم خونه ولی 3 یا 4 بار هستی خانوم زنگ زد یاشارهم جوابشو نداد امدیم سمت خونه یاشار امد بالا گفت یه شیشه آب کن ببرم بریزم توی ماشین آبو برد ولی من حس کردم میخواد بره جواب تلفن این دختره هستی رو بده رفتو 10 دقیقه بعدشم امد جا انداختیم منم ظرفایه شامو شستمو خوابیدیم . خدا کنه این شبها هرچی زودتر بگذره خدایا از بلاتکلیفی خسته شدم .( امشب به هر بهونه ای بازی ، وایبر ، لاین ، ... بهش گفتم گوشیتو بده نداد که نداد انقدر با گوشیش ور رفت گوشیش که خاموش شد داد بهم گفت برو بزنش توی شارژ رمز گوشیشم عوض کرده بود )

امشب همه بحث یاشار این بود که اگه یه روز من تو بچمونو ول کنم برم تو چکار میکنی منم گفتم تا چند روز اگه برگردیو دلیلت قانع کننده باشه هیچ اشکالی نداره ولی بالای 10 روز بشه دیگه دستت به منو بچمون نمیرسه اگه هم پیدامون کنی محال برگردم سمتت گفت طلاق میگیری گفتم از این کلمه متنفرم طلاق نمیگیرم ولی نمیتونم ببخشمتو باهات زندگی کنم گفتش نه اگه من یاشارم مطمئنم اگه بعد از 10 سال هم برگردم میتونم کاری کنم تو آشتی کنی وای وقتی اینجور بحثارو میکنه دلم میلرزه از ترس خدایا تورو به همه مقدسات عالمتت قسم میدم نزار یبار دیگه خطا کنم نزار یبار دیگه انگ طلاق رو پیشونی من بشینه خدایا اگه این دفعه اشتباه کنم هیچ راه برگشتی ندارم باید برم بمیرم خدایا خودت کمک کن خدایا من فقط به تو توکل کردم اگه قراره توی زندگی بعدیمم عذاب بکشم اگه قراره باز طعم تلخ طلاقو بچشم همین الان همه چیزو خراب کن ...

گاهی یجوری میشکننت که وقتی تیکه هاتو بهم میچسبونی یه آدم دیگه میشی ...

01/11/93 - چهارشنبه

امروز ساعت 7.15 از خواب پریدم سریع آماده شدم یاشار که از دیشب بی هوش شده بود یاشارو بوسیدمو راه افتادم سمت شرکت ساعت 8.05 رسیدم بهش پیام دادم که رسیدم سریع رسید دستش یعنی تا من از خونه امدم بیرون گوشیشو روشن کرده بود ساعت 9.30 زنگ زد گفت بیدار شدم حدود 10.30 زنگ زدم گفت دارم میرم در مغازه ساعت 11.30 زنگ زدم گفت خونه دارم لباسامو عوض میکنم برم پیش مجید برای کار ساعت 1.30 زنگ زدم گفت پیش مجیدم خودم زنگ میزنم الانم ساعت 2 ظهر من دارم از بیکاری اینارو تایپ میکنم با یه چشمایه پر از اشک گلویه پر از بغض دل پر از درد مغز پر از فکرهای داغون ساعت 2.30 زنگ زد گفتش تقریبا کارش ردیف شده بازم ساعت 3.30 4 قرراه برم پیش مجید و ینفر دیگه صحبت کنیم ساعت 6 رسیدم خونه مامان یکمی با ماهان بازی کردم با فاطی و مامان و معصومه و مهدی و ماهان و بابا رفتیم میدون غیاثی مامان 2 تا فرش سورمه ای خوشگل خرید بعدشم بابا برگشت خونه و ما هم رفتیم میدون خراسون شام خوردیم بعدش برگشتیم یاشار ساعت 10 10.30 بود امدم دنبالم رفتیم خونه شام نخورده بود براش تخم مرغ درست کردم خورد بعد از اون رفت حموم دوش گرفت و منم رفتم دوش گرفتمو امدیم فیلم دیدیمو خوابیدیم .

مساحت خلوتم را پر کن فرقی نمی کند عمودی یا افقی همین که ضلعی از چهار دیوارم باشی کافیست .

02/11/93 - پنجشنبه

امروز ساعت 8 رسیدم شرکت تا ساعت 10شرکت بودم چون اصلا کار نداشتیم شرکت مرخصی گرفتم رفتم خونه مامان کارامونو کردیم تا ساعت 1 ناهارمونو خوردیم بعدش با مامان و سمیه و فاطی و ماهان رفتیم مولوی مامان پرده خرید یه دوری توی مولوی زدیمو و امدیم خونه تا شب با یاشار چند باری تلفنی صحبت کردم و شام قیمه خوردیم یاشار امد دنبالم یکمی شام براش بردم رفتیم خونه سمیه چون رفته بود عمه ناهید اینارو برسونه در خونشون توی میدون غیاثی سمیه و معصومه رو دیدیم قرار شد بریم یاشار شامشو بخوره بیایم بریم بیرون رفتیم خونه یاشار شامشو خورد مست مست بود روی مبل به طرز وحشیانه .... و رفت حموم منم رفتم یه دوش گرفتمو امدم زنگ زدیم سمیه گفت مسعود هست نمیشه بریم بیرون خلاصه اینکه یااشر منو برد رسوند خونه مامان گفت برو بمون اونجا فردا بیا خونه ساعت 11 11.30 شب بود منو رسوند خونه مامان و رفت یکی دوبار با هم تلفنی صحبت کردیم 12.30 گفتش تا 1 ساعت دیگه میرسم خونه قرار شد رسید از خونه زنگ بزنه ( با جواد و سعید ) رفته بود بیرون ساعت 1.30 زنگ زده بود ولی من خواب بودمو متوجه نشده بودم .

گاهی ارزش واقعی یک لحظه را تا زمانی که به یک خاطره تبدیل شود نمی فهمییم .

03/11/93 - جمعه

ساعت 8 از خواب بیدار شدم همه رو هم بیدار کردم آخه قرار بود همه ناهار بیان خونه من صبحونه خوردم و با بابا رفتم خرید و رفتم خونه ناهار کشک بادمجون درست کردم مامان و معصومه و سمیه و علیرضا و محمدرضا امدن اونجا کلی بگو بخند و مسخره بازی درآوردیم و ناهار خوردیمو کارامونو کردیمو منم فرش هامو فروختم خونه رو مرتب کردیم ساعت 4.30 مامن اینا رفتن منم یه خورده کارداشتم انجام دادم و زنگ زدم به یاشارم گفت دارم راه میفتم گفتم پس من میرم حموم تلفنی یکم با فاطی حرف زدم و رفتم حموم توی حموم بودم که یهویی یاشارم امد در حموم با زکرد وای خدایا میبینمش انگار دنیا رو بهم میدن ضربان قلبم 10 برابر میشه الهی قربونش بشم بعد از حموم امدم دراز کشیده بود یکمی بوسش کردم بچم خسته بود یکمی باهاش ور رفتم پاشد افتاد بجونم سر مبل ....... بعد از اون بی هوش شد خوابش برد یکمی کار داشتم انجام دادم یاشارم رفتم حموم و امد برنجمو درست کردمو با هم رفتیم بیرون رفتیم پیش مجید ضیائی ( قهوه خونه ) باهاش در مورد کارش صحبت کرد و برگشتیم خدایا خیلی دلشوره کارشو داره خودت کمک کن کارش درست بشه توی برگشت خونه یه بسته کباب لقمه خریدیمو امدیم خونه شامو ردیف کردیم خوردیم سر شام بحث ازدواج و کشید و گفت فری من خانوادم نمیان نه خواستگاری نه برای عقد برات مهمه گفتم خوب من دوست دارم اونا باشن باهاشون رفت و آمد کنی ولی حالا که راضی نمیشن مهم نیست بعدش گفتم یاشار اگه نیان یعنی تا آخر عمر با ما قطع رابطه ان یاشار خندید گفت اتفاقا خودمم داشتم به همین فکر میکردم ، نه اگه یه نوه بیاد همه چی حل میشه این بحث ادامه پیدا کرد تا توی رختخواب بازم همون حرفشو تکرار کرد اگه من ازت جدا شم بچه دار باشیم بچه رو میگیری ای نه گفتم نه تو نباشی من بچه تورو میخوام چکار ( ولی توی دلم مثل سگ پشیمون بودم از این حرفم درسته الان بچه ندارم ولی حس میکنم اگه بچه دار شم یه لحظه بدون بچم نتونم نفس بکشم ) این حرفاش منو خیلی میبره توی فکر همش فکر میکنم یاشار یه چیز دیگه ای تویه ذهنشه یاشار فقط برای چند سال به زندگی با من فکر میکنه و .... خیلی ناراحتم چون همیشه این حرفو میزنه بعدش میگه شوخی کردمو .. ولی دیشب حرف دلمو بهش زدم گفتم یاشار من دیگه نمیتونم خطا کنم الان تورو انتخاب کردم اگه با هم ازدواج کنیم من خدایه نکرده اشتباه کرده باشم یا خطا کنم دیگه هیچ راه برگشتی برای من نمیمونه من با هیچ رویی دیگه نمیتونم برگردم یا اسم طلاقو بیارم مطمئن باش خودمو خلاص میکنم یه لحظه هم زنده نمیمونمو زندگی کنم چون دیگه طاقت هیچیو ندارم بعدش بغلم کرد و گفت من هرموقع مردم تو بیا سر خاکم خودتو بکش نمیدونم کدوم از حرفاشو میتونم باور کنم واقعا گیجم میکنه حرف زدن یاشار نمیدونم تکلیفم بایاشار چیه بازهم گفت بعد از عید تکلیفمون معلوم میشه فیلم دیدیمو خوابیدیم .

تلنگر کوچکیست باران وقتی فراموش می کنیم اسمان کجاست .

04/11/93 - شنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم از خواب یکم یاشارمو بوسیدمو پاشدم آماده شدم و راهی سر کار شدم 8.10 رسیدم شرکت بهش پیام دادم که رسیدم چون امروز هم دیر میخواست بلند بشه بهش زنگ نزدم تا 10.30 که خودش زنگ زد گفت دارم میرم حموم دوش بگیرم یه ساعت بعدش زنگ زدم آخه قرار بود برای کارش زنگ بزنه به مجید ازش پرسیدم برای کارش گفت گفته هنوز معلوم نیست قرار شد یسر بره مغازه احسان و بعدش بره خونشونو ناهار بخوره و بیاد دنبالم چندباری باهم تا بعدظهر صحبت کردیم 5.30 امد سر خیابون کارون دنبالم باهم راهی شدیم رفتیم سمت خونه توی راه برای خونه خرید کردیمو رفتیم خونه یکم استراحت کردیمو یه سکس کوچولو بعد از اون شام ماهی درست کردیم سمساری زنگ زد قرار شد بیاد مبلمان رو ببره بعدشم احسان زنگ زد به گوشی یاشارم گفت با مریم داریم میایم پیشتون یاشارم گفت شام مشروب مزه هرچیزی میخواید بگیر بیار بیجاره اونم امد شام و مزه آورده بود نشستن شامشونو خوردن آشنای احسان هم نیم ساعت بعدش رسید مشروب آورد بساط مشروبو بپا کردن و نشستیم من فقط یه پیک خوردم ولی یاشار و مریم زیاد خوردن کلی مسخره بازیو حرف و ... تاساعت 12 شب دیگه کم کم داشتم چرت میزدم که احسان گفت کم کم بخوابیم رختخوابو پهن کردیم مسواکمونو زدیمو لباسمونو عوض کردیمو رفتیم توی رختخواب بازم یه سکس کوچولو و بعدشم خوابیدیم .

منتظر نباش کسی بیاد که دنیا رو بهت بده دعا کن کسی پیدا بشه که تور به دنیا نده .

05/11/93 - یکشنبه

امروز ساعت 7 با زنگ ساعتو صدای یاشارم از خوب بیدار شدم یاشار بلند شد به شیطنت گفت میخوام برم مریمو احسانو بیدار کنم هرچی گفتم ولشون کن فایده ای نداشت رفت بیدارشون کرد منم لباسامو پوشیدمو آماده شدم که گفتن صبر کن ما هم آماده بشیم باهم بریم تا من رختخوابارو جمع کردم ایشار و احسان ومریم هم آماده شدن با هم راه افتادیم باماشین احسان امدیم وای نواب چقدر شلوغ بود ساعت 8.30 من و رسوندن شرکت و رفتن الانم ساعت 9 دارم تند تند اینارو تایپ میکنم تا بتونم کار خودمو شروع کنم ساعت 11 زنگ زد یکمی صحبت کردیم گفتش مریم شمارتو گرفت گفتم آره خیلی بهش برخورد سریع هم خدافظی کرد 12.30 رفتم بانک بهش زنگ زدم گفتم دارم میرم بانک گفت خونه ام برو زود برگرد برگشتم بهش زنگ زدم گفتم بامریم تلفنی صحبت کردم گفته 5.30 میدون منیریه باش که با هم بریم خونه احسان و یاشار هم با هم میان گفت حالا بزار ببینم چطوری میشه بهت خبر میدم و سریع خدافظی کرد خیلی حرصم در میاد همیشه زنگ میزنم انگار بزور حرف میزنه یا سریع قطع میکنه یا نمیزاره حرفمو کامل بزنم یا میگه بسه یا بحثو عوض میکنه یا ... البته حضوریم که حرف میزنیم همینطوریه همیشه حرفهای من نا تموم میمونه از این به بعد تا کار واجب برام پیش نیاد بهش زنگ نمیزنم تا چیزی هم نپرسه جوابو توضیحی نمیدم تا حالا 1000 بار امتحان کردم در مورد همه چیز اون صحبت میکنه من باید سراپا گوش باشم ولی من که صحبت میکنم ....

ساعت 4 زنگ زد گفت برو خونه برای مریم مهمون امده اونجا نمیریم سمساریم قراره ساعت 7 بیاد مبلارو ببره منم 5 تعطیل کردمو حدود 6 بود رسیدم خونه زنگ زدم گفتم رسیدم خونه گفت منم یه ربع دیگه میرسم خونه کارامو کردم عشقم 6.30 رسید یکم بوسش کردم بقیه کارامو کردم بعدشم رفتیم یکم باهم ور رفتیم و فیلم دیدیم منتظر این مرتیکه بودیم که بیاد با یاشار داشتیم صحبت مبکردیم سر مبل و ... یهویی برگشته میگه سرویس خوابت حیف بود نگهش میداشتی و... خیلی ناراحت شدم واقعا اینطوری تیکه میندازه دیوونم میکنه من که کار حرامی نکردم دلمم نمیخواست هیچ وقت مطلقه بشم ولی خوب چاره چیه شانس و اقبال منم اینطوری بود به زور جلوی اشکامو نگه داشتم البته چند قطرش امد اما به زور کنترل کردم تقریبا 10 دقیقه اصلا حرف نزدیم و مثلا محو فیلم شدیم تا اینکه تویه فیلمه یه تیکه خنده دار انداخت جفتمون خندمون گرفت همین که خندیدم گفت بدو بیا بغلم رفتم پیششو دوتایی سر مبل خوابیدیم مثل بچه ها محکم بغلم کرد و خوابید ساعت 8 شد بهش گفتم 8 چرا این مرتیکه نیومد زنگ زد بهش اونم گفت تا یه ربع دیگه میرسم خلاصه امد وسایلو دید و قیمت گذاشت و رفت ماهم لباس پوشیدیمو رفتیم سمت خونشون آخه عزیزش گفته بود کباب تابه ای درست میکنم بیا ببر رفتیم غذا رو گرفتیم و یکمی خرید کردیمو پول وام هارو کارت به کارت کردیمو امدیم خونه شامو ردیف کردیم خوردیم و یکمی فیلم دیدیمو بعدشم یه سکس کردیمو من که بی هوش شدم فکر کنم یه نیم ساعتی بود خوابیده بودم که یهویی دیدم یاشار افتاده بجونم تا بخودم بیام بازم یه سکس دیگه ... گیج شده بودم هنگ کردم رفتم دستشویی و امدم یکم بغلش کردمو خوابیدم .

حس قشنگی است بودن انسان هایی که به یک چشم برهم زدن دلت را پر از حس زیبایی به پرواز در آمدن می کنند .

06/11/93 دوشنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم رفتم دستشویی دلم خیلی درد میکرد یاشار و بیدار کردم آخه قرار بود امروز بره دنبال کارش گفتم ساعت چند میری گفت یکی دوساعت دیگه همین که نگام کرد یاد غافلگیر کردن آخر شبش افتادم بهش گفتم تو خجالت نمیکشی منو بیدار کردی افتادی بجونم میگه تو باید خجالت بکشی که منو بوسیدی من بیدار شدم و..... چشمام گرد شده بود ولی چی میتونستم بگم آخه بعدشم راه افتادم امدم سمت شرکت ساعت 8.15 رسیدم بهش پیام دادم که رسیدم شرکت تا بعدظهر چندباری باهم صحبت کردیم قرار شد ساعت 5.30 بعد از تموم شدن طرح بیاد دنبالم ساعت 5 زنگ زد گفت کم کم بیا پایین تعجب کردم که زود رسیده قبل از تموم شدن طرح وقتی رسید گفت حواسم نبوده دوربینو رد کردم 60000 جریمه شده بود اعصابش خیلی خورد بود راه افتادیم سمت خونه یکم توی راه خرید کردیمو رفتیم ساعت 6.10 رسیدیم خونه منم شامو آماده کردم و بعد از اون زنگ زدم به فاطمه که بهش بگم من و یاشار اردیبهشت عقد میکنیم تلفن روی آیفون بود یاشار هم میشنید بعد از اون با خود یاشار صحبت کردم خدایا این دلشوره رو از من دور کن نمیدونم چرا باور نمیکنم حرفاشو خدایا خودت خوش بینم کن بعد از حرف عقد بحث خرید خونه شد بهش گفتم ایشالله پولامونو ردیف میکنیم نهایتا سال آینده ماشین هم میفروشیم یه خونه میخریم بعد از اون یه ماشین قسطی یا مدل پایینتر بر میداریم چند دقیقه چیزی نگفت ولی بعدش قاطی کرد که نه من بدون ماشین نمیتونم من دیگه پراید سوار نمیشم من از خوشی هام برای خرید خونه نمیزنم خانواده من هیچ کمکی نمیکنن و.... واقعا هنگ کرده بودم ار حرفاش من اگه هرچیزیم گفتم بخاطر آینده جفتمون بود خیلی ناراحت شدم که من انقدر بفکر آرامشو آسایش جفتمونم بعد اون اینطوری جواب داد دیگه هم در این رابطه چیزی نمیگم هرجور خودش تونست زندگیو بچرخونه منم تا جایی که بتونمو امکانش باش کمکش میکنم بعد از اونم منتظر شدیم تا امدن مبلارو ببرن امدن تا ساعت 10 هم درگیر جابجایی مبلا شدیم اونا رو هم بار زدن بردند خونه دقیقا شد مثل مسجد با هم رفتیم حموم و امدیم شاممونو خوردیمو و جا انداخت بخوابیم یکمی ماچ ماچ بازی کردیمو بعدشم .... بعد از اون من که طبق معمول بی هوش شدم یه چند باری هم تا صبح بلند شدم بوسش کردمو خوابیدم .

آدمها انقدر زود عوض می شوند آنقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است ....

07/11/93 سشنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم یکمی با یاشارم ور رفتم بعد از اون بلند شدم آماده شدم و بوسش کردم بیدار شد یکمی باهم حرف زدیم بعدش راه افتادم امدم شرکت هرچی پیام دادم که رسیدم شرکت پیامم نمیرفت برای همین چون میدونستم خوابه بهش تک زنگ زدم که رسیدم شرکت الانم خیلی فکرم مشغول حرفایه دیشبه ساعت 10.30 بود بهش زنگ زدم از خواب بیدار شد بهش گفتم خواب بودی گفت آره گفتم آخه چون گوشیم آنتن نداشت گفتم شاید تاحالا زنگ زده باشی گفتش نه خواب بودم حدود 12 هم زنگ زد گفت دارم میرم خونه بعد از اونم چندباری باهم صحبت کردیم یبار که پیش مجید ضیائی بود و .... خلاصه اینکه ساعت 5 از شرکت درامدم رفتم سمت محل ، خرید کردمو رفتم خونه 6.30 بود رسیدم خونه زنگ زدم بهش گفت دارم میام سمت خونه الویه رو آماده کردم برای شب داشتم دستشویییو رو میشستم که امد کارم که تموم شد رفتم پیشش یکم بوسش کردم و گفت از غذای دیشب برام گرم کن یکمی سبزی پلو و مرغ گرم کردم خوردو دراز کشید جلوی تلویزیون منم رفتم پیشش یکم دراز کشیدم پیشش شروع کرد به سکس بدنشو که بو کردم بهش گفتم امروز بدنت یه بوی خاص میده بخدا بدنش بوی عطر زنونه میداد گفت نه فکر میکنی اصلانشم مگه بده تنم بوی عطر بده بخدا همش احساس میکردم امروز تویه بغل کسی دیگه بوده بعداز سکس بلند شدم کارامو کردم بهش دقت کردم بازهم رفته بود توی گوشیش همیشه این کارشه فکر میکنه من خرم نمیفهمم به بهانه بازی کردن یا داره توی لاین پیام میده یا داره اس میده یا داره رد تماس میده خلاصه رفتم پیشش در مورد لاین حرف زدم خودش برگشت گفت میخوای دوستای لاینمو ببینی چندبار گفتم نه هی گفت بیا ببین داشتم نگاه میکردم که براش پیام امد سریع گوشیشو از دستم گرفت هی اون گوشیو کشید من کشیدم فکر نمیکرد رمزشو داشته باشم تویه یه لحظه که کمتر از 1 دقیقه بود سریع بدون اینکه متوجه بشه رمزشو باز کردم بله هستی خانوم بهش پیام داده بود پیام اول : هه پیام دوم : کجایی کاملا مشخص بود که قبلشم بینشون پیام رد و بدل شده و یاشار هم پاک کرده که اون نوشته هه داشتم سکته میکردم ولی جراتشو پیدا نکردم که بهش بگم اونم متوجه نشد که من دیده باشم گوشیشو ازم گرفت سریع پیام های هستی خانومو پاک کرد و پیام های یکی دیگه رو باز کرد گفت میخواستی اینا رو ببینی گفتم آره از بغض داشتم میمردم به زور خودمو کنترل کردم احساس کردم همه دنیا روی سرم آوار شده دلم میخواست انقدر داد بزنم تا خالی بشم واقعا حالم بد شد یه لحظه احساس کردم سرم داره گیج میره یاشار گوشیشو زد توی شارژ و رفت حموم دودل بودم برم سراغ گوشیش یا نه از ترس صدای قلبمو میشنیدم یکی دوبار رفتم توی گوشیش شماره هستی رو برداشتم 09336329714 سریع گوشیشو گذاشتم امدم اینطرف یه دور زدم دوباره رفتم سراغ گوشیش هستی جونش باز پیام داده بود یاشار برام شارژ نفرستادی منم جواب دادم یادم رفت سریع پیاما رو پاک کردم داشتم سکته میکردم واقعا حالم بد شده بود منی که انقدر شب و روزمو دارم باهاش میگذرونم انقدر باهاش راحت نیستم که بخوام بهش بگم برام شارژ بگیر بعد این دختریکه این طوری کلی ام حرصم درامده که یاشار همیشه میگه من تاحالا برای هچ دختری خرج نکردم وای داشتم دیونه میشدم ولی به خداوندی خودت خدا به جون بابام که همه زندگیمه دیگه دلم باهاش صاف نمیشه میشم یکی مثل خودش

پاشدم رفتم توی آشپزخونه مشغول شستن ظرفها شدم خودمو با کار سرگرم کردم زنگ زده به زهرا گفتم برو توی لاین یاشار ببین کسی به اسم هستی رو میبینی ببین برای یاشار چیزی نوشته یا نه دوباره زهرا زنگ زد گفتش فقط زیر یکی از پستهای یاشار نوشته میخوای خودتو خیلی خشن نشون بدی ولی مال این حرفها نیستی و ... یاشار هم براش عکس بیلاخ گذاشته به زهرا گفتم عکس دختره رو برام ذخیره کن فردا شب میام خونتون میبینمش بعد از اینکه تلفن تموم شد یاشار گفت عکس چیه جریان با اینکه اصلا دلم نمیخواست بهش دروغ بگم ولی بهش گفتم گفتم عکس کتونی که میخواد بخره بعد از اون هم دراز کشیدم یکمی فشارم داد و بوسم کرد ولی انقدر عصبی بود که چشمامو میبستم که نبینمش خودشم حس کرد ولی به روی خودش نیاورد بعد از اونم به زور دوباره یه سکس چند دقیقه ای کرد بعدشم هی میگفت دیگه جون ندارم پاهام میلرزه و ... گفتم خوب نکن گفت آخه وقتی حس دوست داشتنم میزنه بالا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم میخواستم خودمو بزنم وقتی این حرفو میزد آخه یاشار چرا انقدر دوست داری تظاهر کنی به دوست داشتن از سر درد داشتم میمردم سرمو با شالم بستمو خوابیدم اونم مثل بختک افتاده بود روی گوشیش دیگه نفهیمدیم کی خوابم برد و کی خوابش برده نصفه شبم بلند شدم رفتم دستشویی دیدم خوابه ساعت 6 صبح بود بلند شد رفت دستشویی منی که هر شب تا صبح بلند میشدمو 10 بار پتو مینداختم روشو بوسش میکردم تا 6 صبح پشتمو کرده بودم بهش و خوابم برده بود وقتی رفت دسشتوییو امد یکمی خودشو بهم نزدیک کرد اصلا اهمیت ندادم که بفهمه بیدارم وقتی خوابید دوباره پاشدم رفتم دستشویی و امدم یه متکا گذاشتم روی سرمو گوشیمو نگاه کردم ساعت 6.20 بود دوباره خوابیدم از سر درد داشتم میمردم تا ساعت 7 خوابیدم .

دلم را برایش سوزاندم .. گرمش که شد با خاکسترش نوشت خداحافظ .

08/11/93 چهارشنبه

7 با زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم رفتم اتاق خواب لباس پوشیدم آماده شدمو امدم غذامو برداشتم یاشار گفت بخاری و کم کن کم کردمو بر خلاف میل درونیم بوسش کردمو خداحافظی کردم و امدم از خونه بیرون ساعت 8.12 رسیدم شرکت ولی دارم میترکم از غصه دلم میخواد بزنم به کوه و دشت و بیابون فقط خودم باشمو خودم دلم میسوزه که توی این مدت من اصلا خطایی نکردم حتی توی خیابون به چشم یه مرد غریبه هم نگاه نکردم با هیچ مرد غریبه و آشنایی حتی صحبت هم نکردم ولی این اینطوریه تا بود فائزه جون بعد هستی جون حالا غیر از اون همه زنگی که اون اوایل گوشیش میخورد .

خدایا دلم خیلی پره از دست توهم هینطور من که همش به تو توکل میکنم من که همش از تو میخوام کمکم کنی من که فقط به تو توسل پیدا میکنم آخه این چه اتفاق هایی که برام میفته دلم میخواد برم خیانت کنم بهش تا بفهمه دلم میخواد دیگه دوسش نداشته باشم دلم میخواد دیگه همش بهش دروغ بگم نمیدونم چرا یاشار از بودن با ینفر ارضا نمیشه چطوری میتونه همزمان با چند نفر باشه حالم بد میفهمی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا واقعا نمیدونم باید چکار کنم هنگ کردم از دست کاراشو رفتاراش تا بهش کوچکترین اعتراضی هم میکنم میگه همینی که هست میخوای بخوا نمیخوایم نخواه هی میگه با من لج نکن بارها به متلک به قیافه و هیکلم تیکه انداخته ولی من احمق بخاطر اینکه دوسش دارم زبونم رفته توی کونم نمیتونم جوابشو بده مثل این گیجا فقط نگاش میکنم

ساعت 10.30 دیگه طاقت نیاوردم بدجوری شماره این هستی رفته بود روی مخم از شرکت زنگ زدم یه دختره از خواب بیدار شدو گوشیو جواب داد با صدای خواب خواب منم الکی گفتم لیلا گفتش اشتباه گفتم شرمنده تورو خدا از خواب بیدارت کردم پتیاره آشغال دیشب معلوم نیست تا ساعت چند بیدار بوده و با یاشارو امثال خودش توی لاین بوده هرچند من نباید از کسی دلگیر باشمو در موردشون این طوری صحبت کنم مشکلم باید از ریشه حل کنم

ساعت 3.5 زنگ زد گفت با احسان داریم میریم خونه فرج با احسان هم حرف زدم به یاشار گفتم برو مراقب خودت هم باش ولی گوشیت در دسترس باشه ، خاموش نشه ، جواب بدی گفتش بجون تو گوشیم شارژ نداره گفتم باشه هرموقع خاموش شد از گوشی احسان بهم تک بزن من اگه کار داشتم به گوشی احسان زنگ میزنم ساعت 5 از شرکت بهش زنگ زدم گفتم دارم میرم دکتر از اون طرف هم میرم خونه خاله گفت باشه خلاصه رفتم دکتر کارم انجام شد ساعت 7 با سمیه از مطب امدیم بیرون تعجب کردم که یاشار چرا زنگ نزده سمیه تا یه مسیری من و برد بعد از اون خودم ماشین گرفتم رفتم توی مسیر بودم زنگ زدم به یاشار خاموش بود انقدر حرص خوردم که معدم درد گرفت بهش پیام دادم که مگه قرار نشد خاموش شدی از گوشی احسان به من زنگ بزنی فکر کردی من نمیتونم شماره احسان رو بدست بیارمنیلوفر شماره احسان رو داره فقط خواستم ببینم چقدر برای حرفم ارزش قائلی برای خودم متاسفم گفتم هر موقع گوشیشو روشن کنه متوجه میشه ساعت 8 بود پیام تحویل پیامم امد فهمیدم برای چند دقیقه گوشیشو روشن کرده بعد از اون سریعا یه شماره 912 افتاد روی گوشیم فهمیدم الان از خط احسان زنگ زده از حرصم جوابشو ندادم ساعت 9.30 دوباره از همون شماره زنگ زد جواب دادم احسان بود گفت چرا جواب نمیدی گفتم متوجه نشدم بعد گوششیو یاشار گرفتو کلی سر سنگین حرف زدم منم از اون بدتر صحبت کردم قرار شد تا نیم ساعت دیگه بزنگه نزد من زدم با هم بحثمون شد گفت این چه پیامی فرستادی چند دقیقه بحثمون شد من قطع کردم پیام دادم نمیتونم صحبت کنم بعد از اون چندبار زنگ زد منم جواب ندادم بعد از چند دقیقه بهش زنگ زدم کلی داد و بیداد کرد که تو حق نداری تویه کارایه من دخالت کنی تو کی هستی که یبه من میگی آزادت گذاشتم تو ....آخر سر هم گفت دیگه شمارتو روی گوشیم نبینم وای این حرفو زد روانمو ریخت بهم قطع کردم یبار زنگ زد جوابشو ندادم بعدش با هم از طریق پیام بحث کردیم آخرین حرفشم این بود که من دارم میرم خونه وسایلمو جمع کنم اگه تو کله شقی من از تو خر ترم بعدشم قهر کردیم وای چقدر بد گذشت من داشتم سکته میکردم تا صبح نخوابیدم سر درد داشت دیوونم میکرد

خیلی سخته دلت گیر کنه به قلاب ماهیگیری تفریح امده ماهیگیری که دلش ماهی نمیخواد و فقط برای...

09/11/93 پنجشنبه

تا ساعت 10 صبح به زور خونه خالم موندم داشتم دیگه دیونه میشدم همه نگام به گوشیم بود که الان زنگ میزنه الان پیام میده ولی خبری نشد دیگه بلند شدم به خاله گفتم باید برم مولوی پرده های مامانو بگیرم سریع رفتم خونه خودم گفتم برم اگه وسایلشو برده باشه یعنی دیگه واقعا همه چیز کات شده اگر نبرده باشه یعنی جای امیدی هست تا امدم دمپایی هاشو دیدم رفتم توی دستشویی سشوار و برساش نبود ولی مسواکش بود سریع رفتم توی اتاق خواب شلوارکش هم نبود رفتم توی کشو دیدم وسایلش هست پشت در حمومو نگاه کردم دیدم شلوارکشو شسته اونجاست خیالم راحت شد وسایلشو نبرده سشوارشم چون دیروز میخواسته بره مهمونی با خودش برده یکمی آرومتر شدم ولی اعصابم خیلی خورد بود رفتم خونه مامان اینا بعد از اون هم با ابابا رفتیم مولوی پرده هارو گرفتیم امدیم خونه همه حواسم پیشش بود مدام گوشیمو نگاه میکردم که شاید یه پیامی یه زنگی نزد گفتم بزار یه پیام بدم اگه جواب داد یعنی اونم بدش نمیاد آشتی کنیم بهش پیام دادم اگه امدی این طرفی وسایلتو ببری زحمت بکش عکسایه ماهانو بریز روی فلش برام بیار اونم سریع جواب داد تا به غلط کردن نیفتی من اون طرفی نمیام منم جواب دادم آخه خودت گفتی میخوام بیام وسایلم ببرم اون گفت زود زنگ بزن خیلی محترمانه و سریع بگو غلط کردم بهش گفتم میشه منو راهنمایی کنید بابت چی باید بگم غلط کردم اقای روشنایی گفتم باشه بخاطر غرورت نگو خلاصه بهش زنگ زدم خوب جواب داد گفت زود باش با دلبری بگو غلط کردم دیگه زدیم تویه شوخی خنده همه چیز بخوبی تموم شد قرار شد کارامون که تموم شد بیاد دنبالم مامان اینا ساعت 6 از جشن سیسمونی مهناز امدن منو سمیه هم شامو آماده کردیم منو بابا هم رفتیم کیک و میوه بخاطر تولد علیرضا خریدیم و امدیم شامو سریع آماده کردیمو بعد از خوردن شام بند و بساط تولد و ردیف کردیم یاشار زنگ زد گفت رسیدم سرکوچه منو زهرا و معصومه سریع آماده شدیم انقدر هول بودیم خداحافظی نکردیمو از خونه زدیم بیرون یاشار دقیقا سرکوچه وایساده بود معصومه هی بهش اشاره داد برو جلوتر اونم خیره وایساده بود خلاصه رفتیم سوار شدیم وای یاشار خیلی عصبی بود من احساس کردم بخاطر اینه که معصومه و زهرا امدن ناراحته تا رفتیم خونه و شام بهش دادم خورد بعدش زهرا یه شراب آورده بود وسایلشو ردیف کردیم آوردیم یاشار همچنان توی اخم بود یواشکی بهش گفتم جلوی اینا این مدلی نباش الان فکر میکنن بخاطر ایناس گفت نه خیلی خسته ام بالاخره نشست با زهرا مشروبو خورد شد همون یاشار همیشگی بعد از کلی حرف زدن یاشار و من دراز کشیدیم زهرا و معصومه هم اون طرف دراز کشیدن بعدش یاشار گفت بریم بیرون منم به اونا گفتم اونا هم نه نیاوردن سریع بلند شدنو آماده شدیم رفتیم بام تهران کلی توی راه هرهر کردیم خیلی حال داد تا ساعت 1 شب دور دور کردیم حدود 2 2.30 بود رسیدیم خونه جا ردیف کردیمو خوابیدیم کلی یاشارمو بوس کردم خدایا شکرت که یاشارم دوباره برگشت ...

خیلی سخته دلت گیر کنه به قلاب ماهیگیری که دلش ماهی نمیخواد و فقط برای تفریح امده ماهیگیری ...

10/11/93 جمعه

ساعت 9 بیدار شدیم قرار بود یاشار با مامانش اینا بره بهشت زهرا بعد از خوردن صبحانه ایشار هم کم کم آماده شد و رفت من و زهر هم خونه رو تمیز کردیم و و راه افتادیم رفتیم خونه مامانم بعد ناهارمونو خوردیم و بعد از کلی هروکر زهرا و معصومه و ناهید ساعت 4 رفتن خونه خاله من و مامان و خاله و بابا بالا داشتیم کمک خالزا سقف آشپزخونه بالا رو درست میکردیم بابا هم چون عموش فوت کرده بود ساعت 7.30 رفت الیگودرز منم رفتم شام خریدمو امدم مامان اینا شام خوردن ولی هرچی گفتن من نخوردم شاممو برداشتم که بیام خونه با یاشار شام بخوریم ساعت 9 شب بود که یاشار امد دنبالم وسایلمو برداشتمو رفتم سرکوچه با یاشار راه افتادیم امدیم سمت خونه من که رفتم حموم و یاشار هم نشست پای ماهواره بعد از حموم یه سکس طولانی بقدر که وسطهای کار یاشار خسته شد بیخیالش شد بعد از اونم کلی باهم حرف زدیم خیلی ناراحت بود از حرف دیشب معصومه آخه معصومه بی شعور بهش گفته بود مگه اینجا خونه باباته اینطوری دستور میدی کلی باهاش کلنجار رفتم تا بهش بفهمونم اون بی شعوره ولی خدایی هم حق داشت منم بودم توی این شرایط ناراحت میشدم بعد از اون یاشار رفت حموم منم وسایل شامو آماده کردم یاشار امد و کمک کرد سفره رو آماده کردیم عزیزش باز برامون از اون سبزیها فرستاده بود با ماست درست کرد وای که چقدر خوشمزس شاممونو خوردیم و جاانداختیم که مثلا بخوابیم ولی یاشار وحشیه وحشی شده بود بازهم یه سکس دیگه بعد از اون انقدر خسته شده بودم که بی هوش شدم نفهمیدم چطوری خوابیدم ولی نصفه شب چنان بارونی گرفته بود که از صدای برخورد بارون با شیشه ها از خواب پریدیم دوباره بعد از اون خوابم برد .

وقتی اورجینال بدنیا امدی حیفه کپی از دنیا بری خودت باش !

11/11/93 شنبه

امروز ساعت 7 با صدای زنگ گوشی یاشار از خواب بیدار شدم ولی انقدر خسته بودم بازم خوابیدم ساعت 8 پریدم از خوابو تند تند آماده شدم یاشار رفته بود دستشویی وقتی امد فکر کرده بود من رفتم امد بیرون صدا کرد فریده من هیچی نگفتم یهویی امد اتاق خواب منو دید برگشت گفت دیوث فکر کردمم رفتی سریع خداحافظی کردمو امدم مترو ساعت 9 بود رسیدم شرکت تا ساعت 5 چندبار با هم تلفنی صحبت کردیم ماشین و داده بود تعمیرگاه 350000 خرجش می شد ساعت 5 با موتور امد دنبالم با هم رفتیم جمهوری یه فاکتور برای من گرفتیم و بعد از اون رفتیم سمت خونه سرکوچه خرید کردیم رسیدیم خونه ساعت 6 بود لباسامونو عوض کردیم من که رفتم توی آشپزخونه ظرفهاروشستم بعدش امدم یکم یاهاش صحبت کردم عین وحشیا افتاد بجونمو سکس کردیم بعدش رفتم برای شام ماهی ردیف کردم یاشارهم خوابید یکمی با زهرا و فاطمه تلفنی صحبت کردم تا ساعت 9.30 بعدش یاشارو بیدار کردم تا اون رفت حموم دوش گرفت امد منم وسایل شامو آماده کردم از حموم که امد شام خوردیم بعد از اون هم فیلم دیدیم من که خوابم برد ولی یاشار رو نمیدونم کی خوابید .

گاهی می توان برای عزیزی چند سطر یادگاری گذاشت تا او در خلوت خود هر طور خواست آنرا معنا کند .

12/11/93 یکشنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیم یاشار هم بلند شد آخه امروز اولین روزیه که برگشته سرکار قبلیش دوتایی آماده شدیم من و تا مترو پیروزی رسوند و خودش هم رفت سرکارش 8.15 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم گفتم رسیدم گفت منم رسیدم خدایا خودت بهش کمک کن بهش سلامتیو به کارش روزی و برکت بده میدونم یاشار این کار باب میلش نیست ولی چاره ای نبود امیدوارم هرچی سریع تر اون کاری که دوست داره براش ردیف بشه اما مطمئنم به نتیجه دلخواهش میرسه

برای تمام رنج هایی که میبری ، صبر کن ، صبر اوج احترام به حکمت خداست ....

امروز قرار بود یاشارم بعد از تموم شدن کارش بره ماشنیو از تعمیرگاه بگیره و بعد از اون بره خونه عزیزو مامانش رو ببره شهریار گفتش شب دیر میام خونه منم رفتم خونه مامان و با اونا یسر رفتیم عیادت عمه ناهید آخه عمل کرده بود تا ساعت 10.30 شب خونه عمه ناهید بودیم بعد از اون من امدم خونه و مامان و معصومه هم باهم رفتن خونشون امدم سرکوچه دربست گرفتم تا خونه تا رسیدم به یاشارم زنگ زدم گفتش من شام بردارمو بیام سمت خونه منم رفتم حموم و امدم انقدر خسته بودم دراز کشیدم یه چرت کوجولو هم زدم ساعت 11.45 یاشار امد پریدم از خواب بلند شدم بوسش کردمو اون رفت یه دوش بگیره منم شامی که عزیزش درست کرده بودو گرم کردمو بساط شامو ردیف کردم از حموم که امد باهم شامو خوردیم عزیزش یه جفت از این جوراب پاپوشا برام فرستاده بود خوشگل بودن شامو خوردیمو ظرفهارو جمع کردیمو خوابیدیم یاشار که بی هوش شد خیلی خسته بود منم خوابم برده بود که یهویی یاشار به طرز وحشیانه ای افتاد بجونم چنان سکسی کرد که فرصت نکردم از جام تکون بخورم خواب خواب بود ولی نمیدونم چطوری این کارو کرد بعد از تموم شدن سکس دوباره بی هوش شد منم رفتم دسشتویی و امدم خوابم برد ((( امشب یاشار دوباره خیلی بهم تیکه انداخت نمیدونم چار هر چند روز یبار انقدر به یه چیز الکی گیر میده و شرووع میکنه به تیکه انداختن چون امدم بود ساعت 11.45 شب من خواب بودم بهم تیکه مینداخت ببخشید مزاحم شدم و .... خدایا خودت زبونشو درست کن بدجوری نیش میزنه )))

کاش می شد یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم شاید تو می فهمیدی چقدر بی انصافی و من می فهمیدم چرا؟

13/11/93 دوشنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیمو آماده شدیم یاشارم منو تا مترو پیروزی برد و خودشم رفت سرکار رسیدم شرکت ساعت 8.10 بهش زنگ زدم که رسیدم شرکت بعدشم یبار دیگه زنگ زد که چرا مثل حیوون قطع میکنی حرصمو دراورد بهش گفتم مراقب حرف زدنت باش همش میخواد بسوزوندم ساعت 11.30 دلم خیلی براش تنگ شد بهش زنگ زدم گفتم دلم برات تنگ شد یکم قربون صدقش رفتمو قطع کردم گفتش 5 میام در شرکتتون دنبالت ساعت 4.30 زنگ زدم گفتش ساعت 5.30 میرسم در شرکت ساعت 5.30 زنگ زدم گفت من تجریشم گفتم من منتظرتم گفتش شوخی کردم ده دقیقه دیگه میرسم بیا سرکوچه گفتم باشه خداحافظ همین که خواستم قطع کنم چنان دادی زد که گوشی توی دستم خشک شد که چرا دوباره مثل یابو میخوای قطع کنیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خلاصه یکم صحبت کردمو قطع کردم تند تند کارامو انجام دادم و راه افتادم نیمه های راه بودم زنگ زد گفتم دارم میام رسیدم پیشش مثل شمر بود انقدر عصبی بود جرات نکردم باهاش صحبت کنم با هم رفتیم سمت خونشون من سرکوچه وایسادم رفت خونه و برگشت امدیم منو برد خونه مامان اینا خودش هم رفت برای داییش از دوستش شلوار بخره تااون برگرده منم یکم با سمیه و علیرضا ور رفتمو بعدش خورشت کرفسی که سمیه درست کرده بود و یکمی ریختم توی ظرف و یاشار امد دنبالم با هم رفتیم خونه یکمی برنج دم کردم یاشار رفت حموم منم کارامو کردم وقتی امد از حموم گیر داد که تو رفتی سر گوشی من هرچی قسم خوردم که من دست به گوشیت نزدم قبول نکرد بعد از اون هم دراز کشید توی رختخواب دلش میخواست بحث کنه گوشیشو داد دست من گفت جرات داری برو توی گوشی من خرهم منو گوشیشو باز کردم واییییییییی چه اشتباهی کردم اول که گوشیو پرت کرد خورد روی پام بعدش گوشیو برداشت چون رمز گوشیشو عوض کرده بود یادش رفته بود شروع کرد به داد و بیداد گوشیو پرت کرد بعدش سیم کارتشو دراورد و...... بعدشم خوابید گفت شام نمیخورم منم سفره و وسایلشو آماده کرده بودم ولی منم شام نخوردم دراز کشیدم خوابم برد حدود 10.30 بود با صدای یاشار بیدار شدم گفت پاشو شام بخوریم بلند شدم اصلا دلم نمیخواست بحثو ادامه بدم شاممونو خوردیمو جمع کردیم اون خوابید منم رفتم مسواک زدمو امدم خوابیدم پشتشو کرد بهم ولی یکم بوسش کردمو خوابم برد تا صبح چند بار بغلم کردو بوسم کرد .

زخم که می خوری مزه مزه اش کن حتما نمکش آشناست .

14/11/93 سه شنبه

امروز ساعت 7 با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدیم آماده شدیم یاشار بغلم کردو بوسیدم فکر میکنم از کار دیشبش پشیمون بود ولی چون انقدر لجباز و مغروره نمیخواد به روی خودش بیاره اماده شدیم امدیم بیرون هوا ابری بود من برگشتم

بالا لباس بادگیرشو آوردم براش با موتور منو تا مترو پیروزی رسوند و خودش رفت سرکار رسیدم شرکت 8.05 بود بهش زنگ زدم گفتم رسیدم شرکت تا ساعت 12 ظهر خبری نبود ازش بعدش بهش زنگ زدم گفت من داشتم شمارتو میگرفتم یکمی باهم صحبت کردیم دلم براش تنگ شده بود بعدش گفت بابت دیشب که گوشیو پرت کردم روی پات ازت معذرت میخوام گفتم احتیاجی نیست به معذرت خواهی بعدش گفت آخه من بدون تو میمیرم کلی ذوق مرگ شدم انرژی گرفتم این حرفارو زد بعدشم بای بای کردم باهاش ساعت 4.30 زنگ گفت 5 سرکارون باش گفتم 5.10 میرسم گفتش باشه ساعت 5.10 رسیدم نیامده بود زنگ زدم گفتش الان میرسم الان میرسم 5.25 رسید با هم رفتیم سمت خونشون شلواری که برای جهان و داییش خریده بود برد در خونه داد و امد با هم راهی شدیم رفتیم سر خیابان نبرد ( کوکا) زیتون پرورده خریدیم و امدیم پایینتر یکم میوه خریدیدم و نون باگت گرفتیمو امدیم خونه رفتیم حموم و امدیم شام سوسیس درست کردیم خوردیمو بعد از اونم جا انداختیم فیلم ببینیم یاشار دوباره وحشی شد و شروع کرد به ..... یه نیم ساعتی سکس کردیمو بعد از اون هم خوابیدیم نصفه شب یه لحظه از خواب بیدار شدم دیدم توی گوشیشه نمیدونم اونم موقع شب کی بود؟؟؟؟؟؟؟؟

سال هاست که این ترازوی دو کفه تعادل ندارد دست خالی و دل پر !

15/11/93 چهارشنبه

امروز ساعت 7 از خواب بلند شدیم قراره امشب من برم خونه مامان اینا یاشار با همکاراش بیان خونه شب مشروب بخورن ح خونه که اوضاش خیلی بهم ریختس یه کوچولو مرتب کردم ولی خیلی افتضاحه بهش گفتم یه عالمه ظرف کثیف هستش گفت ولش کن زودتر میام میشورم خلاصه اینکه خیلی خونه نا مرتب 7.30 از خونه راه افتادیم منو تا مترو پیروزی رسوند خدارو شکر قطارهم امد هم زود امد هم خلوت بود 8.10 رسیدم شرکت زنگ زدم به یاشارم گفتم رسیدم شرکت تا ساعت 5 که شرکت بودم یکی دوبار با هم حرف زدیم قرار شد امشب دوستاش بیان خونه برای همین ساعت 5 ز شرکت رفتم خونه مامان اینا . امشب ندیدمش دلم براش یه ذره شدهههههه

وقتی رفتی دلم بدجور شکست طوری که نمی دانم وقتی بیایی کدام تکه اش خوشحال می شود .

16/11/93 پنجشنبه

امروز ساعت 7.15 زهرای خاله بیدارم کرد از خونه مامان آماده شدمو راه افتادم به سمت شرکت ساعت 8.15 رسیدم شرکت بهش پیام دادم که رسیدم شرکت 8.30 زنگ زد یکمی باهم حرف زدیم گفتش داره آماده میشه بره خونه مامانش میخوان با هم برن بهشت زهرا بعدش گفت الکی گفتم ظهر من رفتم خنه مامان اینا اونم که خونه مامانش بود بعدظهر منو بابا با هم رفتیم بیرون بعدشم که برگشتم خونه مامان اینا تا ساعت 9.30 10 شب خونه مامان بودم شام خوردمو یاشارم امدم دنبالم با هم رفتیم خونه رو تختیامم از خونه مامان بردم رسیدم خونه سریع رفتم حموم بعد از من یاشار رفت حموم منم مشغول جمع کردن و مرتب کردن خونه شدم بعدشم جا انداختیمو دراز کشیدیم فیلم دیدیم یهویی یاشار وحشی شد 2 بار .... داغونم کرد از هر دو طرف بعدش دوتایی رفتیم حموم و امدیم بی هوش بی هوش شدم تا7 صبح 7 بیدار شدم رفتم دستشویی امدم دوباره خوابیدم تا ساعت 9030 صبح رشته محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد .

17/11/93 جمعه

ساعت 9.30 از خواب بیدار شدم یاشار هم بیدار شد رفت وسایل صبحانه خرید و امد با هم یه صبحانه توپ خوردیم یه عالمه لباس کثیف داشتیم اونارو شستم یکمی آشپزخونه رو تمیز کردم یااشر گفت بلند شو برو خونه مامانت همه اونجان منم یه سر میرم پیش احسان و یه سر هم میرم خونه پیش عزیز آماده شدیم منو رسوند خونه مامان اینا و خودش رفت رسیدم خونه مامان گفت کاش از خونت سبزی قورمه میاوردی دوباره مجبور شدم با بابا برگردم خونه رفتم خونه و یسری وسایل برداشتمو امدم دوباره خونه مامان با زهرا و سمیه و فاطی کلی چرت و پرت گفتیمو خندیدیم ناهید و معصومه هم رفته بودن بیرون ساعت 5.30 با زهرا رفتیم بیرون حوصلمون خیلی سر رفته بود رفتیم مهمون زهرا ه اسپایسی و سیب زمینی خوردیمو امدیم خونه یکمی کار کردیمو بعدشم دو به دو افتادیم به جون هم اصلاح و ابرو .... ساعت 8 شام قورمه سبزی بود مامان آورد ولی من نتونستم بخورم ریختم توی ظرف برای خودمو یاشار ببرم خونه ساعت 8.30 9 بود یاشار امد دنبالم آماده شدمو رفتم خونه گفت شام خوردی گفت نه رفتیم بیرون سیب زمینی خوردم سیر بودم یهویی قاطی کرد گفت برای چی رفتی چرا نگفتی گفتم بهت گفتم ولی اون اشتباهی اون موقع متوجه شده بوده فکر کرده من بهش گفتم میخوایم بریم سیب زمینی بخریم بیایم بعدش اخماشو کرد توی هم تا رسیدیم خونه کلی هم قسمو آیه که اگه این دفعه قبلش نگی حالتو خراب میکنمو ... خلاصه رسیدیم خونه شامشو اماده کردم دادم خورد و جمع آوری کردم رفت حموم و امد میوه خوردیمو خوابیدیم نصفه شب بازم غافلگیرم کرد .... ( امشب در مورد یکی از دوست دختراش به اسم خاطره تعریف کرد که دختر شهید چراغی بود کلی در موردش گفت در مورد اینکه بکارت این دختررو گرفته بود ..... حالم خیلی بد شد نمیدونم چرا انقدر حالم بد شد یه لحظه توی دلم گفتم خدایا اگه قرار به ما دختر بدی تاوان کارهایه اینو پس بده بهم دختر ندی خیلی بهتره )

من آدم خوش بینی هستم ، فکر نمیکنم اگر جز این باشم حال و روزم بهتر از این باشد .

18/11/93 شنبه

امروز ساعت 7 با صدای گوشی از خواب بیدار شدیم لباسامو اتو کردم یاشار هم ظرف ناهارمو آماده کرد سریع راه افتادیم منو تا مترو پیروزی رسوند و خودش رفت ساعت 8.05 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم گفتم رسیدم شرکت گوشیو خونه جا گذاشتم کار داشتی زنگ یزن شرکت نزدیک ظهر بهش زنگ زدم گفتم یه خطمو انداختم توی گوشی شیرزاد کارداشتی به این خط زنگ بزن بعدشم بهش گفتم اگه میتونی 50000 برام بریز میخوام برم کرایه خونه بریزم ریخت منم رفتم بانک ملت جیحون زنگ زد گفت کجایی گفتم بانک ملت جیحون گفت قصرالدشتم الان میام پیشت من کارمو انجام دادم امد یکمی باهاش حرف زدم و رفت منم امدم شرکت ساعت 3.30زنگ زد گفت الان نمیری خونه گفتم نه 5 میرم گفتش میام دنبالت ساعت 4.45 زنگ زد گفتش بیا پایین یه ربع زودتر ساعت زدمو رفتم سوار موتور شدم راه افتادیم بهش گفتم یسر بریم مولوی بعدش بریم خونه یه کیسه سفید جلوی موتورش آویزون بود از فضولی داشتم میمردم بهش گفتم چیه گفتش برای تو سریع نگاه کردم برام یه کتونی سرخابی نایک مناسبت ولن تاین خریده بود خیلی خوشگل بودش ، رفتیم مولوی من پتومو گرفتمو رفتیم خونه تا رسیدیم سریع کتونیامو پوشیدم خیلی خوب بودش توی پام منم براش یه گوشی اپل 4S مشگی خریدم خیلی دوست داشتم براش بهتر بخرم ولی نشد توی اتاق خواب داشتم لباسامو جمع میکردم یهویی یاشار وحشی شد و شروع کرد به سکس سر پا بدون هیچ مقدمه ای بعد از اون یاشار رفت حموم منم کارامو کردم شام کباب تابه ای و پلو درست کردم کارام که تموم شد رفتم دوش گرفتمو امدم شام خوردیم جمع و جور کردیمو دراز کشیدیم همینوطوری که صحبت میکردیم سر یه موضوع کوچولو مسخره به من گفت اسگل شهرستانی خیلی ناراحت شدم دیگه باهاش حرف نزدم برقارو خاموش کردمو خوابیدم واقعا ناراحت شدم از این حرفش خوابیدم تا 4 صبح بلند شد رفت دستشویی بیدار شدم بعدشم من رفتم دستشویی و آب خوردمو دراز کشیدم دیگه خوابم نمیبرد هی وول خوردم تا دست و پام بهش میخورد خودشو میکشید کنار چون پنجره هارو هم باز گذاشته بودیم خییلی سرد شد ساعت تقریبا 6 بود بلند شدم پنجره هارو بستمو بازهم دراز کشیدم اونم بیدار بود ولی به روی خودش نمیاورد تا 7 که گوشیم زنگ خورد 2 تایی وول خوردیم ولی هیچکدوم به روی خودمون نمیاوردیم ..

به هیچکس و هیچ چیز در این دنیا وابسته نباش حتی سایه ات در زمان تاریکی تورا تنها می گذارد ....

19/11/93 یکشنبه

امروز ساعت 7 با زنگ گوشیم بیدار شدم ولی انقدر ناراحت بودم از دستش دلم نمیخواست بیدارش کنم زنگ گوشیو قطع نکردم گذاشتم کنار بالشتشو خودم رفتم دستشویی وقتی امدم پشت در دستشویی بود بهش سلام کردم اون رفت دستشویی منم رفتم لباس پوشیدم امدش گفت چه بارونی امده رفتم نگاه کردم همه زمینها خیس شده بود جوی آبها زده بود بالا اماده شدیمو راه افتادیم زمینها خیلی خیس بود اعصابم خیلی خورد شده بود یاشار توی این هوا باید با موتور میرفت سرکار منو تا مترو پیروزی رسوندو رفت پیاده که شدم بهش گفتم انقدر اخم نکن به منا گفت صداتو بیار پایین اینجا لرستان نیستا از حرفش خندم گرفت گفتم برو مراقب خودت باش امدم رسیدم شرکت ساعت 8.05 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم خیلی خوب باهام صحبت کرد و بعدشم گفتش ببخشید عصبی شدم باهات بد حرف زدم منم ازش بابت دیشب معذرت خواهی کردم گذشت تا ساعت 4 ساعت 4 زنگ زد گفت تو برو من فکر نمیکنم بیام دنبالت آخه کار دارم 5 زنگ زدم گفتش برو نمیام رسیم خونه ساعت 6 زنگ زدم گفتم رسیدم گفت منم خونه ام یسر میرم با احسان علاالدین شارژر بگیرمو میام بعد از اون 7 زنگ زدم گفت نزدیک علاالدینیم رفتم حمومو کارامو کردمو شامو درست کردم ساعت 8.30 تا 10 شب زنگ زدم خاموش بود لعنتی باز نه خبری داد از خودش نه زنگ زد حالم خیلی خراب شد دلمم خیلی پر بود توی این 2 ساعت تا تونستم گریه کردم وری که خوابم برده بود وقتی امد متوجه نشده بودم صدام کرد بخاطر قرصایی که خورده بودم گیج گیج بودم ولی اصلا نفهمیدم چی گذشته امد یکم حرف زد ولی چون حالم خراب بود نمیتونستم خوب حرف بزنم قهر کرد و رفت دوباره برگشت گفت لباسامو جمع کن میخوام برم اصلا جوابشو ندادم خلاصه اینکه امد توی اتاق لباساشو عوض کرد لج کرد هی گفت گشنمه کلی ایردا از همه چی گرفت اصلا هم کمکم نکرد با اون حال خراب همه کارها رو کردم شروع کرد به تیکه انداختن ولی انقدر بی حس بودم زبونم قدرت اینو نداشت که جوابشو بدم ظرفارو جمع کردمو توی رختخواب بی هوش شدم هرچی باهام حرف زد نمیتونستم جوابشو بدم پاشد رختخوابشو جمع کرد و رفت توی اتاق خواب خوابید منم یه 2 ساعتی بی هوش شدم بعدش بلند شدم تلویزیونو لامپهارو خاموش کردم شروع کردم حرفایه دلم بلند بلند گفتن اونم جواب میداد بعدش رفتم اون اتاق گفتم نمیزارم بخوابی کلی بهش کرم ریختمو بعدشم دراز کشیدم پیشش یهویی انگار زده بودنش به برق بلند شد و افتاد بجونم یه سکس چن دقیه ای بعد از اونم توی بغلش خوابم برد .

تومارپله ی زندگی مهره نباش که هرچی گفتن بگی باشه تاس باش که هرچی گفتی بگن باشه .

20/11/93 دوشنبه

ساعت 7 با صدای گوشی از خواب بیدار شدیم بعد از اماده شدن راهی شدیم طبق معمول منو رسوند تا مترو پیروزی و خودش رفت دفتر رسیدم شرکت زنگ زدم گفت منم رسیدم حال من که خیلی بدبود قرصهایه دیشب تازه اثر کرده بودن تا 11 توی شرکت خوابیدم سر درد دل درد امانمو بریده بود تاساعت 5 چندبار یباهن حرف زدیم قرار شد 5 بیاد دنبالم ساعت 5.10 امد سر کارون نبالم یسری وسایل باابا دستم بود بهش گفتم بریم یسر خونه بابا اینا بعدش بریم خونه منو برد رسوند خودش سرکوچه بود تقریبا یه ربع 20 دقیقه ای طول کشید من کارمو انجام دادمو برگشتم با هم رفتیم خونه سرراه نون و نوشابه خریدیم رفتیم خونه تا اون یه چرت زد منم ظرفامو شستم اون رفت حموم منم شام درست کردم شام خوردیمو دراز کشیدیم یه سکس چند دقیقه ای بعدش دوباره با هم رفتیم حمومو امدیم کلی توی سرو کله هم زدیم و خوابیدیم

تو صادقانه دروغ بگو من عاشقانه کاری خواهم کرد تا ماه همیشه پشت ابر باقی بماند !

21/11/93 سه شنبه

امروز ساعت 7 گوشی زنگ خورد ولی اصلا حال نداشتم بلند شم بعد از چنددقیقه یاشار صدام کرد گفت بلند شو دیر میشه تا اون رفت دستشویی منم رختخوابو جمع کردمو لباسامو پوشیدم اونم آماده شد کلی بوسم کرد و مسخره بازی دراورد آخه چون فردا میریم بانه چند روزی یاشارمو نمیبینم خلاصه راه افتادیم هوا هم بارونی بود منو تا مترو پیروزی رسوند و خودش رفت 8.10 بهش زنگ زدم که رسیدم اونم گفتش منم دفترم بعد از اونم چندباری باهم صحبت کردیم تا بعدظهر بعدشم گفتش چون میخوای بری مسافرت من دیگه نمیام دنبالت خودت برو بارونم انقدر شدید بود که به سختی ساعت 6.10 خودمو رسوندم خونه بهش زنگ زدم که رسیدم خونه کارامو کردم ساعت 7.30 زنگ زد گفتش هنوز نرفتی خونه مامان گفتم نه گفتش سریع برو ساعت 8 رسیدم خونه مامانم شاممونو خوردیمو ساعت 10.30 11 بود خوابیدم

مثل عصا باش ! هزار بار زمین بخور اما اجازه نده اونی که بهت تکیه داده حتی یه بار هم زمین بخوره .

22/11/93 چهار شنبه

امروز 5 صبح بیدار شدم خوابم نمیبرد تا 7 با گوشیم وررفتم 7 مامانو بیدار کردم آماده شدیمو راه افتادیم رفتیم تقاطع آزادگان امام علی حدود 8.20 بود علی و فاطی هم رسیدن سوار شدیم راهی بانه شدیم ، شنبه 25/11 ساعت 5 صبح رسیدیم تهران اینچند روز که ندیدمش واقعا دلم براش تنگ شده بود دلم داشت میترکید قرار بود دیشب بره خونه که منم برم خونه ولی چون میدونستم دیر میرسم بهش گفتم تو بمون خونه عزیز من میرم خونه شنبه رو هم مرخصی گرفتم نمیرم سرکار تو برو سرکار ظهر بیا خونه خیلی عصبی شد گفتش من الان میخواستم برم خونه گوشی رو قطع کرد بهش زنگ زدم جواب نداد چون میدونستم عصبیه دیگه زنگ نزدم 5 صبح که رسیدم خونه بهش پیام دادم که رسیدیم فکر نمیکردم بیدار باشه ولی جواب داد به سلامتی چندتا با هم پیام دادیمو خوابیدم 9 بیدار شدم بهش زنگ زدم گفت منم نرفتم سرکار یکمی لجبازی کردو گفت نمیام خونه خلاصه قرار شد من برم خونه و اونم تا ساعت 1 بیاد خونه رفتم کارامو کردم حموم هم رفتم زنگ زد گفت ناهار یچیزی درست کن تا 2 میام دوباره زنگ زد گفت عزیز الویه درست کرده تا ساعت 3 میام من که از گرسنگی و خستگی یه چرت زدم ساعت 3 امدش پریدم بغلش کلی بوسش کردم وای قربونش برم دلم براش یذره شده بود ناهارو خوردیمو رفتیم دراز کشیدیم 2 بار سکس و .... مامان زنگ زد گفت ما خونه مسعودیم پاشو بیا اینجا همه امدن مسعود خیل یحالش خرابه بعد از اونم منو برد رسوند خونه مسعود و خودشم رفت خونه که لباسها کفشاشو و وسایلشو بیاره ساعت 9.30 10 بود زنگ زد گفت دارم میام دنبالت آماده شدمو به سمیه گفتم یکمی غذا بریز ببرم برای یاشار اونم براش غذا ریختو با همه خداحافظی کردمو رفتم سرکوچه سوار موتورش شدمو رفتیم خونه با هم شامشو خورد و کمدهارو مرتب کردیمو لباساشو چید بعد از اونم خوابیدیم یهویی مثل این وحشیا افتاد بجونم بازهم .... بعدش باهم رفتیم حمومو امدیم خوابیدم بی هوش شدم ...

26/11/93 یکشنبه

امروز 6.40 یاشار از خواب بیدار شد و رفت دستشویی بعدشم امد انقدر کرم ریخت تا منو بلند کرد منم بلند شدم لباسامو اتو کردمو کارامو کردمو ساعت 7.30 با هم راه افتادیم تا مترو پیروز منو رسوند و رفت ساعت 8.10 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم گفتم رسیدم اونم گفت منم رسیدم دارم میمیرم ار خواب الان ساعت 10.15 با اینکه خیلی کار دارم ولی نشستم اینارو تایپ میکنم تا ساعت 5 یکی دوبار با هم حرف زدیم 5.10 رفته سر کارون ولی نیومده بود 5.20 رسید سوار موتورش شدیمو با هم رفتیم سمت خونه میوه خریدیمو رفتیم خونه لباسامون عوض کردیم دراز کشیدیم یکمی با هم حرف زدم یهویی بازهم یاشار دیونه شد خواست از پشت ولی انقدر درد داشت نتونستم پاشد کاری نکرد و خیلی عصبی رفت تویه هال یکمی آهنگ گوش دادو بعدش امد خوابید منم رفتم لباس شستمو غذا استامبولی آماده کردمو ظرفهایه دیشبم شستم کاراموکردم میوه پوست کردم آوردم بیدارش کردم باهم خوردیمو یکمی باهم ور رفتیمو ابروهاشو تمیز کردم یهویی وحشی شد همچنان افتاد بجونم قبول کردم از پشت ولی وایییییییییییییییییییی مردمو زنده شدم تا کارش تموم شد بعد از اون با هم رفتیم حموم من زودتر امدم ظرفهایه شامو آماده کردم تا از حموم امد شام خوردیمو بعد از اون هم ظرفارو جمع کردیمو رفتیم که بخوابیم ولی داشت یواشکی با گوشیش پیام میداد منم حرصم درامد بهش گفتم شب بخیر که مثلا نفهمه اعصابم خورده ولی واقعا بی هوش شدم.

تو صادقانه دروغ بگو من عاشقانه کاری خواهم کرد تا ماه همیشه پشت ابر باقی بماند !

27/11/93 دوشنبه

امروز 6.50 از خواب بیدار شدیم آماده شدیمو راه افتادیم سمت مترو منو رسوند مترو پیروزی خودش رفت 8.10 رسیدم شرکت بهش پیام دادم که رسیدم اونم گفتش منم رسیدم دفتر بعد از اون تا 5 چندبار ی با هم تلفنی صحبت کردیم قرار شد 5 بیاد دنبالم ( امروز با نگین توی لاین کلی صحبت کردم ) 5 امد دنبالم باهم رفتیم سمت خونه منو رسوند آرایشگاه خودش رفت خونه منم رفتم ارایشگاه موهامو ابروهام درست کردم ساعت 6.30 زنگ زد گفت کارت کی تموم میشه گفتم 7 گفتش میام دنبالت 7 امد دنبالمو با هم رفتیم سمت خونه سرکوچه یکمی خرید کردیمو رفتیم خونه عشقم همه خونه رو جمع کرده بود لباسارو هم جمع کرده بود یاشار رفت حموم منم یکم جوجه درست کردم برای شام بعدش رفتم حموم امدم شامو خوردیم و جا انداختیم که بخوابیم یکمی پیشش دراز کشیدم که آقا وحشیانه افتاد بجونم بعدش دوباره رفت حمومو امد خوابیدیم یک ساعتی بود که خوابم برده بود بازهم افتاد بجونم تویه خوابو بیدار بودم کار خودشو کرد بعد از اون هم بی هوش شدم( امشب چندبار گفت زیاد به من نگو شوهرم شوهرم چونه من از زن گرفتن میترسم هنوز فکرام قطعی نشده نمیدونم جدی میگفت یا داشت اذیتم میکرد ولی هر موقع اینطوری حرف میزنه دلم خالی میشه خدایا خودت تکلیفمونو هرچی زودتر مشخص کن

دیر باریدی باران خیلی دیر من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام .

28/11/93 سه شنبه

ساعت 7.05 از خواب بلندشدیم کارامونو کردیمو راهی شدیم انقدر حرصمو سر رژ لبم دراورد که پاکش کردم بعدشم کلی عصبی شد که من دیگه باهات شوخی نمیکنمو ... واقعا که من از دست یاشار گیج شدم هنوز نتونستم بفهمم کی شوخی میکنه کی جدی حرف میزنه خلاصه تا ساعت 4 چندبار باهم حرف زدیم ساعت زنگ زد گفت من نزدیک شرکتتونم اگه میتونی 1 ساعت زودتر بیا با هم بریم منم مرخصی گرفتمو رفتم با هم رفتیم مولوی یاشار یه بسته ای رو قرار بود برسونه یه کسی داد و با هم رفتیم سرچشمه ماهی خریدیمو رفتیم خونه رسیدیم خونه دوتایی شروع کردیم به تمیز کردن خونه حمومو(بعد از 1 ماه ریششو زد توله سگ دوباره شبیه این شیطونا شد ) دستشویی رو یاشار شست منم جارو گردگیری کردم یاشار رفت حموم منم رفتم سراغ آشپزی بعدش منم رفتم حموم و امدم آماده کردیم شام خوردیم واییییی چقدر خسته شدیم بعدش هم که توی رختخواب وا رفتیم البته یاشار خان که نمیدونم چش شده بود خوابش نمیبرد چند بار توی خواب با کاراش پریدم یه بار که با کون نشسته بود توی صورتم ...

گفت به درد هم نمیخوریم اما او هرگز نفهمید من او را برای دردهایم نمی خواستم .

29/11/93 چهارشنبه

30/11/93 پنجشنبه

امروز 7 صبح بیدار شدم هوا چون بارونی بود یاشار موتورشو گذاشت خونه با مترو رفتیم من رفتم شرکت اونم رفت سمت خونه مامانش رسیدم شرکت بهش زنگ زدم ونم رسید خونه زنگ زد قرار شد من برم خونه مامان اونم امشب پیش دوستاش بود ظهر رفتم خونه خودمون وسایلمو برداشتمو رفتم خونه مامان ناهارمو خوردمو کارامونو کردیم زهرا رفت خونه غدیر قرار فرش خریدنمون افتاد به فردا خلاصه تا آخر شب سرمو با بچه ها گرم کرده بودم البته بعدظهرشم با مسعود آبجو درست کردیم ساعت 10 10.30 بود که یاشار زنگ زد گفت با جواد بیام بریم یه دور یزنیم بعدش جوادو بزاریم خونشون بریم خونه گفتم باشه بیا تااون بیاد و من آماده بشم ساعت شد 11.30 با محمدرضا رفتم سرکوچه وایساده بودم تا بیاد یهویی سپیده امد گفت گوشیم آورد گفت جاگذاشته بودی داشتیم حرف میزدیم که یاشارو جواد امدن من سور شدم بچه ها هم رفتن خونه راه افتادم یکم بالاتر از کوچمون توی ماشین یاشار منو بوسید که پلیس 110از پشت دیده بود به یاشار گفت بزن بغل زدیم بغلو یه چندتا سوال جواب کردو دید حرفهایه منو یاشار یکیه گیر داد به یاشار که با بوی مشروبت چکار کنمو.... خلاصه یه یه ربعی گیر داد ولی بازم بخیر گذشت راه افتادیم رفتیم یکم دور دور کردیمو یکم یاشار مسخره بازی دراوردو رفتیم جوادورسوندیمو رفتیم در خونشون یسری وسایل باز عزیز گذاشته بود برامون تا خواست اونا رو بگیره بهش گفتم میشه نگینو صدا کنی جلوی در ببینمش یاشارهم ناهید و نگینو صدا کرد جلوی در جفتشونو دیدم خیلی ناز بودن تپلو بامزه بودن یه ده دقیقه ای هم با اونا حرف زدیمو بعدش راه افتادیم امدیم خونه یاشار که انقدر مست بود بی هوش شد منم کارامو کردمو خوابیدم .

01/12/93 جمعه

امروز ساعت 8 بیدار شدیم یه زنگ زدیم به زهرا خاله گفتش ظهر میام که بریم شهر فرش ، فرش بخریم بعد از اون یه سکس کردیم یاشار رفت نونوایی نون گرفت امد با هم یه صبحونه زدیمو بعدش من رفتم حموم زهرا زنگ زده بود یاشار جواب داده بود دیونه امده در حمومو باز کرده به زهرا میگه ما حمومیم مزاحم نشو بعدش با زهرا حرف زدم گفت راه افتادم من امدم از حموم یاشار رفت حموم داشتم ظرفهارو اماده میکردم که زهرا امد تا ناهارو آماده کردیم یااشر هم از حموم امد ناهارو خردیمو آماده شدیم رفتیم برای خرید فرش ساعت 3.30 رسیدیم اونجا تا کلی چرخیدیمو این ور اون ور کردیم 1 فرش فانتزی 9 متری برای پذیرایی 2 تاهم 4 متری فانتزی برای خواب و آشپزخونه خریدیم رنگشونم قهوه ای سوخته بود خیلی شیک بودن قیمتشونم شد 1719000 تومن که با تخفیفش شد 1615000 تومن یکی از 4 متریهارو آوردیم بقیه رو هم قرار شد خودشون برامون بفرستن امدیم تقریبا ترافیک بود رفتیم سمت محل یاشار اینا شیر پسته خوردیمو بعدشم تا خراسون زهرا رو رسوندیمو رفتیم خونه یشار منو رسوند خودش رفت خونشون که ماشینو بزاره و بیاد امدم بالا ساعت 8.30 بودش قرار بود اگه زود برگردم مامان اینا شب بیان اونجا وقتی رسیدم بهشون برخورده بود زنگ زدم با اکراه گفتن نه دیر شده و .... یاشار زنگ زد گفت عزیز قورمه درست کرده میارم فقط یکمی برنج بزار غذا رو ردیف کردم کارامو کردم دراز کشیدم داشتم با فاطی حرف میزدم ساعت 10 بود که یاشار امد تلفنو قطع کردم رفتم پیشش عزیز طفلی بازهم کلی وسایل فرستاده بود مرغو گوشتو چرخ کردهو برنج و... اونا رو جابجا کردم شامو آوردیم خوردیمو بعدش یه سکس کردیمو خوابیدیم .

02/12/93 شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیم ولی خیلی خوابمون میومد قرار شد بخوابیم 1 ساعت دیرتر بریم سر کار خوابیدیم 8 بلند شدیم منو تا مترو پیروزی رسوند خودشم رفت ساعت 9 رسیدم شرکت گفتم رسیدم تا ساعت 5 چندباری با هم تلفنی صحبت کردیم بعدش 5 امد جلوی شرکت دنبالم رفتیم سمت خونه سرکوچه یه مقدار خرید کردیم برام دنت زعفرونی خرید بعدشم رفتیم خونه یکمی کارامونو کردیم رفت حمومو امد براش غذا گرم کردم ناهار خورد یهویی افتاد بجونم و سکس کرد بعد از اون منم رفتم حمومو امدم ظرفهارو شستم یاشار خوابید برقها هم رفت منم یکمی با نگین چت کردم تا برقها امد یکمی برنج دم کردم از قورمه دیشب مونده بود اونم گرم کردمو خوردیم بعدشم دراز کشیدیم یکمی صحبت کردیمو بعدشم خواب....

03/12/93 یکشنبه

امروز ساعت 6.30 یاشار بیدار شد رفت دستشویی منم بیدار شدم ولی جنب نخوردم وقتی امد یکمی بغلم کردو بعدشم گفتش پشتتو بکن بهم سر صبحی شروع کرد به سکس بعدشم رفتش حمومو امد کارامونو کردیمو راه افتادیم امدیم منو رسوند مترو خودشم رفت منم 8.10 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم که رسیدم ساعت 11 زنگ زدم گفتش لواسونم بیچاره توی این سرما رفته بود اونجا ساعت 2.30 زنگ زد گفتش از شهر فرش زنگ زدن گفتن تا 1 ساعت دیگه فرشهارو میارن تحویل میدن من دارم میرم خونه گفتم پس تو برو من خودم میام ساعت 5 راه افتادم رفتم سمت خونه البته با بابا میدان شهدا قرارداشتم چکهارو دادم بهش بابا منو تا خونه رسوند همش دلم شور میزد نکنه یوقت بابا بیاد بالا خدارو شکر بخیر گذشت رفتم دیدم خوابیده ظرفهارو هم شسته بود حمومشم رفته بود همین که بوسش کردم از خواب پرید با هم فرشو انداختیم کلی هم مسخره بازی درآوردم ولی این یاشار بیش فعال دوباره شروع کرد انقدر کرم ریخت که گریم گرفت آخرشم به حالت قهر تموم کرد کارشو منم رفتم آشپزخونه شام مرغ درست کردمو تا آماده کردم یکم فیل دیدیمو بعدش غذامونو خوردیمو خوابیدیم ولی کونشو کرد به من خوابید چون بهش گفته بودم انقدر شیطونی نکنو اذیت نکن ناراحت شده بود تا صبح هرچی بهش چسبیدم محلم نذاشت ....

04/12/93 دوشنبه

امروز ساعت 6.30 از خواب بیدار شدم یکم بوسش کردم بازم محلم نذاشت سرمم تازه غر زد که چرا بیدارم کردی بعدش دوباره خوابید مم اماده شدم کارامو کردم بیدار شد اونم تند تند آماده شد راه افتادیم منو تا مترو پیروزی رسوند و خودش رفت بهش زنگ زدم که رسیدم خوب حرف زد فکر کنم جنها ولش کردن تا 5 چندبار با هم حرف زدیم 5.10 امد دنبالم با هم رفتیم جمهوری علاء الدین 2 تا قاب گوشی آبی و سرخابی خریدیمو امدیم سمت خونه رسیدیم رفتم در خونه مدیر ساختمون که پول گازو شارژ و بدم داشتم صحبت مبکردم سر قضیه صبح که همسایه پایینی امد باهاش وحشتناک بحثم شد و دعوامون شد بعدش امدم بالا امد حالا تویه این اوضاع یاشار گیر داده که چرا نگفتی من شوهرتم کلی گیر داد میخواست دعوا کنه که دیگه از کوره در رفتم گفتم بسه دیگه یدونه ام زدم توی سر خودمو رفتم توی اتاق خواب خودش امد پیشمو یکمی آروم حرف زدو بعدشم همدیگرو بوس کردیمو همه چی همونجا تموم شد بعد از اون یاشار رفت حموم منم رفتم شام عدس پلو درست کردم امد بهش گفتم کاش ریشتو میزدی میخواستم ازت عکس بندازم لازم دارم هرچی گفت برای چی نگفتم ( میخواستم برای کیک تولدش بدم عکسشو روی کیکش بندازن ) دوباره بلند شد رفت ریشاشو زد و رفت حموم امد ازش چندتا عکس انداختم تا یکیش خوب درامد بعدشم من رفتم حموم بعدشم که امدم شام خوردیمو ظرف هارو ریختم تویه ظرفشویی و امدم خوابیدیم البته نا گفته نمونه که آقا یاشار دو بار به طرز وحشتناک سکس کرد تقریبا 1 ساعت هم این طول کشیدو بعدشم با نگین یکم وایبر بازی کردمو بعدشم خوابم برد ..

05/12/93 سه شنبه

امروز ساعت 7 از خوابیدار شدیم تا اماده شدیم شد 7.30 راه افتادیم امدیم تا مترو منو رسوند خیلی دیر شد ولی خدا رو شکر 8.10 رسیدم شرکت بهش زنگ زدم تا گفتم الو گفت آفرین خندم گرفت چندبار قربون صدقش رفتمو قطع کرم 11 دوباره زنگ زدم اذیتش کردم 2 دوباره زنگ زدم وای نمیدونم چرا انقدر بی قرارشم خدایا زودتر 5 بشه بیاد دنبالم ببینمش ساعت 5 شدو امد دنبالم براش از شرکت شیرینو بردم دادم خورد و با هم رفتیم سمت خونه کار مارامونو کردیم شامم برنج دم کردمو کباب لقمه یاشار هم رفت حمومو امد بعدشم پوستشو پاک سازی کردمو بعدشم یه سکس و بعد از اونم من رفتم حمومو امدم شاممونو خوردیمو فیلممونو دیدیمو خوابیدیم .

06/12/93 چهار شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیمو بازم طبق معمول راه افتادیم یاشار منو تا مترو پیروزی رسوندو خودش رفت سرکار رسیدم بهش زنگ زدم که رسیدم بعدشم چندبار باهم حرف زدیم تا ساعت 5 ساعت 5 امد دنبالم رفتیم در خونه مامانش میرزا قاسمیو لباسشو از خونه مامانش اینا برداشتو رفتیم سمت خراسون رفتیم طلا فروشیو دو تا حلقه رینگ دیدیمو بعدشم برگشتیم خونه خیل یاز دست یااشار ناراحت شدم حلقه رو که آوردم ببینه با یه حالت بدی زد زیر خنده بعدش که دید هی گفت چی شده چرا هنگی گفتم هیچی ولی طاقت نیاوردمو بهش گفتم چرا اینطوری خندیددی گفت بخدا منظوری نداشتم خندم از این بود که من باید برای تو حلقه بخرم ولی تو داری میخری بعدش با هم یکمی صحبت کردیمو همه چی حل شد ناهید زنگ زد به گوشیش بعدشم با من حرف زد من خیلی معمولی حرف زدم ولی یاشار کلی باهام دعوا کرد که چرا صمیمی حرف نمیزنیو .... رفتیم حمومو امدیم کارامونو کردیم من که شام میراز قاسمی داشتم ولی چون یاشار نمیخورد براش سیب زمینو تخم مرغ سرخ کردم و شاممونو خوردیم و برای اولین شب خسته نشدم و زودی خوابیدیم .

07/12/93 پنج شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیمو آماده شدیم با یاشار رفتیم مترو اون رفت خونه مامانش منم رفتم شرکت تا ساعت 12 که شرکت بودم یه چند باری با هم صحبت کردیم 12 من تعطیل کردمو رفتم سمت خونه وسط راه شکوفه پیاده شدمو رفتم کیک یاشار رو سفارش دادم و بعدشم رفتم خراسون یه دستبند طلا و چرم برای تولد یاشار خریدم دوتا حلقه رینگ هم خریدم رفتم خونه مامان خاله و بچه هاش سمیه اینا و فاطی اینا هم اونجا بودن نار فلافل خوردیم بعدشم نشستیم به اراجیف تعریف کردن تا شب شب هم شام قیمه بود من و زهرا و معصومه و سپیدهریختیم توی ظرفو بریدم خونه من یاشار امد دنبالمون و رفتیم خونه شام خوردیمو یاشار و زهرا مشروب خوردنو بعدشم کلی مسخره بازیو رقص و .... تا ساعت 1 بیدار بودیم بعدشم خوابیدیم لالبته قبلش یاشار خان یه سکس چند دقیه ای کرد و بعدش بی هوش شدیم .

08/12/93 جمعه

امروز ساعت 8 بیدار شدیم زهرا رفت شرکت من و یاشار هم رفتیم توی پذیرایی معصومه و سپیده رو بیدار کردیم اونا هم بیدار شدن یاشار رفت نون خرید امد من و معصومه هم کاررارو کردیمو صبحانه رو آاماده کردیم 4 تایی صبحونه خوردیم و بعدش سپیده رفت خونشون داشتیم نارگیل میخوردیم که دندون من شکست وای روانم ریخت بهم زنگ زدم به مامان فاطی گوشیو برداشت کلی گریه کردم اعصابم نمیکشید ببینم دندون ندارم بعداز اون مامان زنگ زد بازم گریم گرفت ... کارارو کردیم تاساعت 1.30 من رفتم حمومو امدم زهرا از سرکار امد بعدشم یاشار رفت حمومو امد کلی زهرا و معصومه رو اذیت کرد بعدشم آماده شدیمو رفتیم بیمارستان رازی لیزر تا ساعت 6.30اونجا بودیم یاشار امد دنبالمون خواستیم بریم ولیعصر خرید خیلی شلوغ بود اواسط راه پشیمون شدیم برگشتیم خیلی ترافیک بود برگشتیم توی راه رفتیم شیر پسته خوردیمو بعدشم رفتیم خونه مامان معصومه رو رسوندیمو منم دندونمو به مامان نشون دادمو با زهرا برگشتیم پیش یاشار رفتیم در خونه یاشار ما رو پیاده کرد و رفت ماشینشو بزاره خونه مامانش رفتیم بالا زهرا رفت حموم منم شامو ردیف کردم و یکمی فیلم دیدیم تا یاشار امد بعدش شام خوردیم چلو گوشت خیلی خیلی خوشمزه شده بود حال کردیم بعد از اونم یاشار کلی زهرا رو اذیت کرد تاساعت 11 بعدشم جامونو انداختیم خوابیدیم آقا یاشارهم که سیخ کرده بود گیرداد حالا با اوضاعی که زهرا پیشمون خوابیده کار خودشو کرد بعدشم که بیهوش شدیم .

09/12/93 شنبه

امروز صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدیم من و زهرا و یاشار آماده شدیمو کلی هم یااشر شیطونی کرد و اذیتمون کرد ساعت 7.30 منو یاشار باهمراه افتادیم من و تا مترو پیروزی رسوندو خودش رفت ساعت 8.15 رسیدم جلوی شرکت دیرمم شده بود از شانس بدمم مدیر عاملمون جلوی در بود با هم امدیم بالا ساعت 8.40 بهش زنگ زدم گفتم رسیدم و ....تا 3 چندبار با هم صحبت کردیم 3 من مرخصی گرفتم توی راه یه مقدار با نگین چت کردم گفت حالا ناهید بد شده غش کرده بردنش بیمارستان رفتم خراسون طلا فروشی که رینگشو عوض کنم گفت نداریم فردا بیا رفتم دندونپزشکی دندونمو درست کردمو رفتم خونه خاله مامان هم امد اونجا به گوشی ناهید زنگ زدم جواب نداد زنگ زدم به نگین گفتش خوابه بهتر شده تا آخر شب با زهرا و ناهید کلی چرت و پرت گفتیمو خنددیم آخر شب خوابیدیم ولی اصلا خوابم نمیبرد بدجوری بهش عادت کردم چشمام از خستگی باز نمیشد ولی خوابم نمیبر همه فکرو هواسم پیش یلشار بود صدبار مردمو زنده شدم تا صبح شد

10/12/93 یک شنبه

امروز ساعت 7 از خونه خاله با مامان راه افتادیم ساعت 8.12رسیدم شرکت بهش زنگ زدم و تا ساعت 5 چندباری با هم صحبت کردیم 5 امد دنبالم با هم رفتیم خراسون حلقه رینگشو عوض کردیم یه سایز بزرگتر گرفتیم و بعدشم رفتیم شکوفه کیکشو مقدارشو بیشتر کردیمو بعدش رفتیم شیوا خرید پروتئینی کردیمو رفتیم خونه لباسامونو دراوردیم یاشار ظرفهارو شست ناهیدشون زنگ زد با منو یاشار یکمی صحبت کرد و بعد از اون من رفتم حموم و امدم یاشار رفت حموم بعدش امد 1 ساعت افتاد بجونم نفس برام نزاشته بود دیگه بعدشم یه غذای من دراوردی خوردیمو خوابیدیم.

11/12/93 دو شنبه

امروز ساعت 6 از خواب بیدار شدم خیلی دلم درد میکرد تا 7 به خودم پیچیدم از درد ولی بهتر نشد 7 بلند شدیم آماده شدیم یاشار تا مترو پیروزی منو رسوند خودش رفت 8.13 رسیدم شرکت بازم تاخیر خوردم تا 4 شرکت بودم بعدش مرخصی گرفتم رفتم بهارستان با زهرا قرار داشتم با هم رفتیم یه چرخی تویه پاساژ زدیم شلوار و تاب خریدم بعدش رفتیم برلن و شانزلیزه کت بخرم گیرم نیومد برگشتیم بهارستان زهرا یه کفش خرید بعد از اونم رفتیم چهارراه کوکا و پاساژ کسا اونجا هم چیزی پیدا نکردیم زهرا رفت خونشون منم سوار ماشین شدم امدم سمت خونه ساعت 10 شب شده بود یاشر هم چندبار زنگ زد چیزی نگفت ولی صداش عصبی بود رفتم سر کوچه 2 پرس کوبیده خریدم رفتم خونه درو باز کردم پتو رو کشید روی صورتش رفتم پتو رو برداشتم یکمی فشارش دادمو بوسش کردم موهاشو کوتاه کرده بود خیلی ناز شده بود توله سگ با هم شاممونو خوردیم و بعدشم سکس کردیمو رفتیم حمومو خوابیدیم .

12/12/93 سه شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بلند شدیمو راه افتادیم سمت مترو پیروزی منم ساعت 8.5 رسیدم شرکت تا بعدظهرشم با هم چندباری صحبت کردیم قرار شد من برم خرید یاشار هم بره خونه مامانشو از اون طرف هم بره میوه ای تولدشو بخره رسیدم شهدا زنگ زد گفتش کجایی گفتم شهدا گفت منم خراسونم گفتم وایسا تا بیام رفتم دیدمش گفتم وایسا تا بیام رفتم تویه پاساژ خراسون یه دور زدمو چیزی که خواستم نبودش امدم چون میوه بسته بود پشت موتورش با بدبختی سوار شدیمو تا خونه رفتیم یاشار رفت یه دوش گرفتو منم یکمی استراحت کردم بعدش آماده شدیم رفتیم افسریه اونجا هم چیزی پیدا نکردیم بعد از اون رفتیم سلسبیل اونجا هم چیزی نبود بازهم رفتیم شانزلیزه همون مغازه دیشبی یه کت آبی فیروزه ای خریدم 85000 تومن خیلی خوشم امد ازش بعدشم رفتیم در خونه مامانش ناهیدو نگین امدن در خونه یکمی باهاشون حرف زدمو یاشار الویه رو آورد با هم راه افتادیم روی موتور یخ زدم تا رسیدیم خونه شامو خوردیم یاشار بی هوش شد منم رفتم حموم امد بی هوش شدم.

13/12/93 چهار شنبه

امروز ساعت 6.30 یاشار بیدارم کرد چون بد خوابیده بودم بردتم سر جام دیگه خواب از سرم پرید یکمی با هم حرف زدیم تا 7.10 بعدش بلند شدیم آماده شدیمو راه افتادیم چندبار باهم صحبت کردیم ساعت 3.30 زنگ زد گفت چرا زنگ نمیزنی گفتم من که تا ظهر چندبار زنگ زدم خیل عصبی و بد صحبت کرد بعدشم گفت من دارم پیش مامان ناهار بخورم

14/12/93 پنج شنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم بلند شدم یکمی کارهایه تولدو انجام دادمو راه افتادم رفتم باغ گل ، گل خریدمو رفتم یسر شرکت زهرا اینا یسر زدمو رفتم خونه یاشار رو راهی کردم رفت خونشون منم کارارو کردم معصومه و سپیده امدن من رفتم دنبال کیک واییییی کیکو اشتباهی آماده کرده بود چقدر حرص خوردم دعوام شد قرار شد ساعت 4 یه کیک دیگه بزنه رفتم آرایشگاه و بعد از اونم رفتم خونه آماده شدیم یاشار و نگین و ناهید تهمینه آمدن اونجا تا 5.30 آماده شدیم راه افتادیم دیر شده بود وای که چقدر یاشار غر زد و دادو بیداد کرد خلاصه 6 رسیدیم خونه محمد سریع وسایلو بردیم بالا و آماده شدیمو میزو چیدیم کم کم مهمونا امدن جشن تولدش شروع شد تا 10 بخاطر اخمو تخم محمد آشغال سریع جمع کردیمو آمدیم خونه در کل خوش گذشت من و یاشار و زهرا و معصومه و سپیده نگین و ناهید و تهمینه امدیم خونه اونا نشستن به قلیون کشیدن منو یاشار هم یکمی دراز کشیدم بعد از اون ناهید اینا آژانس گرفتنو رفتن ما هم جمعو جور کردیمو جا انداختیم یه سکس کردیمو خوابیدیم.

15/12/93 جمعه

امروز ساعت 8 از خواب بلند شدم یکم تویه جام وول خوردم تا 9.30 زهرا و یاشار هم بیدار شدن یکمی سرو صدا کردیم معصومه و سپیده هم بیدار شدن صبحونه خوردیمو آماده شدیم ما رفتیم خونه مامان یاشار هم رفت خونه مامانش تا ساعت 8 خونه مامان بودم ساعت 8 رفتم خونه یاشار رسیده بود رسیدم خورشت قیمه از خونه مامان آورده بودم یکمی هم برنج دم کردم شاممونو خوردیم یکمی عکسایه تولدو دیدیم و بعدش یه سکس کوچولو کردیمو خوابیدیم

16/12/93 شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیمو آماده شدیم راه افتادیم تا مترو پیروزی منو رسوندو رفت انقدر کار داشتم که تا 11.30 وقت نکردم بهش زنگ بزنم وقتی زدم اولش خواست گیر بده که چرا زنگ نزدی بعدشم آروم شد یکی دوبار بعدشم با هم حرف زدیم قرار شد ساعت 5 بیاد دنبالم 5 امد منو رسوند خونه احسان زنگ زد بیا بریم بیرون ... بعد از اونم نگین پتیاره زنگ زد هرطوری بود کشوندن بردنش یاشار هم آماده شدو فقط گفت دارم میرماولش که احسان زنگ زد گفت میگه حال فرج بده بیا با هم ببریمش خونه مامانش بعدش که نگین زنگ زد گفت احسان و فرج با هم دعواشون شده برم اونجا خلاصه رفت ولی من که خر نیستم چون داشت به احسان میگفت الان میگی اگه حال اون بد بود که این حرفونمیزد اینا میخواستن با هم برن بیرون بهانه نداشت مجبور بود راست و دروغو سرهم کنه تا بره منم چیزی بهش نگفتم ساعت 10 بود زنگ زد گفت چکار میکنی گفتم دارم خونه تمیز میکنم صد در صد کسی دورو برش نبود که زنگ زد منم خیلی سرد باهاش حرف زدم امد خونه اولش جبهه گرفت رفت توی اتاق خوابو مثلا قهر کرد منم اصلا محلش ندادم شامو آماده کردم خودش امد سر سفره تا امد حرف بزنه امونش ندادم شروع کردم به داد و بیداد گفتم برای چی اون ان خانوم بهت زنگ میزنه برای چی با اونا رفتی بیرون برای چی یه زنگ نزدی برای چی .... چشماش گرد شده بود کلا بحثو چرخوندو گفت نه اصلا نگین با ما نبوده چند تا هم بوسم کرد آروم شدم ولی عقده این کارش موند روی دلم بدشامم خوابیدیم نصفه شب بلند شد سراغم ولی هر کاری کرد نتونست سیخش کنه اخر سرم غر زد سر من که منو ضعیف کردی .

17/12/93 یکشنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدیم آماده شدیم رفتیم تا مترو منو رسوند و رفت رسیدم شرکت انقدر کار داشتم تا نزدیکایه ظهر بهش نتونستم زنگ بزنم بعدش چندباری باهم صحبت کردیمو قرار شد عکسایه تولدو برای لیدا زن سعید بفرستم ساعت 4.30 زنگ زدم گفتم با بابا قرار دارم بهارستان اونم قرار شد بره خونشون قورمه سبزی برداره بیاد ساعت 6 بهش زنگ زدم گفتم با بابا رفتیم تابلو فرش خریدیمو الان هم رسیدیم خونه بابا گفتش من هنوز سر کارم بعدشم با حسین قلی میخوایم بریم تا شهریار اون ماشینه سمیرا رو بیاره منم ماشین حسین رو ببرم بعد با هم برگردیم قرار شد بمونم تا بیاد دنبالم شب خونه مامان ماکارانی درست کردمو خوردیم ساعت 9.30 بود امد دنبالم با هم امدیم خونه رسیدم خورشت قورمه اورده بود یکمی براش برنج دم کردمو رفتم حموم امدم غذاشو دادم خورد و خوابیدیم ( بازهم شروع کرد به حرف زدن از نگین و احسان گفتش زنگ زدن و .... کلی حرصم داد ) ( امروز ظهر که با هم حرف میزدیم گفتش کمرم خیلی درد گرفته تورو خدا شبها از هم جدا بخوابیم بدنم ضعیف شده دیشب برای بار دوم دیگه نمیتونستم بکنم یهویی شاخام درامد گفتم بار دوم ؟ گفت آره دیگه یکمی مکث کرد و گفت مگه یبار ارضا نشدم منم گفتم نه والا از بیرون که امدی انقدر خسته بودی شامتو خوردی بی هوش شدی خیلی ناراحت شدم نمیدونم بهش شک کردم دیشب که رفت بیرون شیطونی کرده یا نه خیلی فکرمو مشغول کرد ).

18/12/93 دو شنبه

امروز ساعت 6.30 بلند شدم رفتم دستشویی امدم بازم خوابیدم یاشار 7 رفت دستشویی امد 7.20 به زور بلندم کرد آماده شدیم و راهی شدیم منو تا مترو پیروزی رسوندو خودشم رفت رسیدم شرکت زنگ زدم گوشیش نگرفت بعدش خودش زنگ زد یکمی با هم حرف زدیم بعد از اون هم با هم چند بار صحبت کردیم تا ساعت 5 ساعت 5 امد دنبالم با هم رفتیم خونه سر موتور الکی بهم گیر داد و شروع کرد به بحث کردن منم طبق معمول سکوت بازهم از اون نگین آشغال داشت حرف میزد اعترافم کرد که اون شب نگین هم بوده منم گفتم مطمئن بودم دروغ گفتی که نگین نیستش فاز قهر برداشتو حرف نمیزد بعدشم گفت یا تو برو خونه بابات یا من میرم خونمون گفتم ما جایی نمیریم رسیدم جلوی خونه گفت پیاده شو گفتم مگه نمیای گفت نه چند بار بهش گفتم مسخره بازی در نیار بیا بریم بالا گفت نه میخوام برم پیاده شدم امدم بالا ولی بخداوندی خدا قسم خورده بودم اگه نیاد بهش زنگ نمیزنم دیگه رفتم بالا لباسامو دراوردم رفتم دستشویی زنگ خونه رو زدن آیفونو جواب دادم گفت باز کن امد بالا دوتا نون بربریو یه خامه خریده بود خودش امد بغلم کردو بوسم کرد گفت نمیتونم حالتو خراب ببینم بعدشم رفت حموم منم کارامو کردم نشستم بدنمو اپیلیدی کردم بعدشم یکمی برنج دم کردم خورشت قورمه رو گرم کردم رفتم حموم یه دوش گرفتمو امدم شاممونو خوردیمو جا انداختیم شروع کرد به ور رفتن یه سکس کوچولو کردو برای بار دوم آماده شد هرکاری کرد من ارضا نشدم ولی از خستگی داشتم میمردم کلی شروع کرد به داد و بیداد کردن سر من که چرا نمیشیو ... هرچی گقتم به من چه من چمیدونم چرا نمیشه با اعصبانیت رفت گرفت خوابید محلمم نذاشت

19/12/93 سه شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بلند شدیمو روال همیشگی اماده شدیم که راه بیفتیم امد بغلم کرد و بوسم کرد گفتش ببخشید دیشب عصبی شدم بعدش راه افتادیم تا مترو منو بردخودشم رفت تا 5 چندبار با هم صحبت کردیم بعدش من خودم رفتم خونه مامان اینا یکمی کمک مامان کردمو با بابا رفتیم کاغذ دیواری انتخاب کردیمو امدم خونه مامان شام درست کردمو بعدش بابابا رفتیم غیاثی یکم خرید کردیمو من غذا دو پرس جوجه و کوبیده خریدم منو تا یه مسیری رسوندو رفت منم رفتم خونه رسیدم قیافه یااشر یه طوری بود ولی حرفی نزد نزدیکش که شدم بوی الکل میداد گفت یه کوچولوو مشروب خوردم شامو خوردیم یه سکس طولانی کردیمو بعدش دراز کشیدیم فیلم دیدیم یه دفترچه من تویه خونه داشتم که یسری شماره تلفن توش بودو یبار یه فال قهوه گرفته بودم اونو توش نوشته بودم اون دفتره افتاده بود روی جا کفشی حس کردم یاشار اونو خونده کلی لابه لای حرفاش بهم تیکه هم انداخت ولی اصلا برام مهم نوبد سکوت کردم تا خودش لب باز کنه حدود 11.30 بود که خوابم برد .

20/12/93 چهار شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بدار شدیم آماده شدیم منو تا مترو رسوند و خودش رفت قرار بود من برم یسر خونه مامان اینا یاشارهم با دوستاشششششش بره پارک آبی من رفتم خونه مامان اونم زنگ زد گفت رسیدم خونه دوش بگیرم لباس عوض کنم برم اینجا بود که گفت اون دفتررو خوندم منم بهش گفتم اون فال واقعیت که نیست هممون شام رفتیم خونه مسعود ساعت 11 با بابا و سپیده راه افتادیم که منو برسونن خونه خودشون برن کلیدم تویه کیفم نبود برگشتیم خونه مامان به یاشار چندبار زنگ زدمو پیام دادم جواب هیچکدومو نداد خوابیدم ولی تا 4 هی گوشیمو نگاه میکردم الان یا زنگ میزنه یا پیام میده ولی نه خبر ینبود طبق معمول که با دوستاش میره بیرون همه چیزو فراموش میکنه بازهم فراموش کرده بود 4.30 بهش پیام دادم تا الان منتظر بودم خبری ازت نشد مراقب خودت باش شب بخیر بعدش خوابیدم .

21/12/93 پنج شنبه

امروز ساعت 7030 از خواب بلند شدم خونه مامان اینا بودم خواب موندم سریع اماده شدم امدم شرکت ساعت 8.30 رسیدم شرکت ساعت 9.30 یاشار زنگ زد جوابشو ندادم 9.40 زنگ زد یکمی حرف زدم بهش گفتم کلید ندارم میتونی بهم کلید برسونی گفتش نه موتور خونس ماشینم طرح نمیتونم بیام دوبار ه زنگ زد گفت شاید با حسین بیام یسر جلوی شرکت کلید و بهت بدم ساعت 10.40 بود زنگ زد گفت بیا سر کارون با حسین امدم بیا کلیدو بگیر برو رفتم امده بود وسط های مسیر کلید و داد و رفت توله سگ چقدر خوشگل شده بود ولی اصلا باهاش صحبت نکردم فقط ازش گرفتمو خداحافظی کردمو امدم خیلی ازش دلگیرمممممم ساعت 12 تعطیل شدم رفتم خونه تا ساعت 3 خوابیدم بعدش بیدار شدم کارامو کردک دوش گرفتم زهرا امد آماده شدیم رفتیم خراسون خرید بعدشم رفتیم گاف اسپایسیو قارچ خوردیمو بعدش رفتیم بهارستان و بعد از اونم برگشتیم خرایون زهرا رفت خونشون منم رفتم خونه مامان اینا موهامو رنگ کردم ولی چون زیرش مشگی بود رنگ باز نکرد ساعت 10.30 بود یاشار امد دنبالم وسایلمو جمع کردم رفتیم خونه رسیدم وسایلمونو جابجا کردیم مامان منصوره هم برامون آجیل و شیرینی خریده بود تا یاشار مشغول شام خوردن بود منم رفتم حمومو امدم بعدشم یه سکس کردیمو خوابیدیم

22/12/93 جمعه

امروز ساعت 8.30 با داد یاشار از خواب پریدم بعدش یکمی وول خوردمو به یاشار کرم ریختم 9 بلند شد و نزاشت جایی برم سر صبحی یه کله ازم گرفت بعدش بلند شدیم پرید شدم از درد داشتم میمردم یاشارهم رفت حموم براش نسکافه درست کردم خوردو اماده شدیم بریم منو بزاره خونه مامانم خودشم بره سمیه زنگ زد گفت بیا اینجا گفتم نمیتونم رفتیم بنزین زدیم بعدش رفتم شکوفه رنگ خریدم پشیمونو شدم که به سمیه گفتم نمیام رفتم خونشون ولی سمیه رفته بود خونه مامان منم رفتم خونه مامان کارگر هم امده بود داشت کاغذ دیواری میکرد رفتم بالا ناهارمونو خوردیم موهامو ریموور کردمو بعدشم رنگ کردم فاطی یکی دوهفتس بدجوری رفته توی مخم دوباره شروع کرد با خنده و جدی و همه جوره هی گیر داد و شروع کرد به چرت و پرت منم حسابی مثل خودش جوابشو دادم با معصومه هم سر پول کاغذ دیواری دعوام شد مامانمم که انگار طلبکار بود بجای تشکر همش بهم اخمو تخم میکرد واقعا بشکنه دستم که نمک نداره من فقط بخاطر اینکه خونشون تمیز بشه کاغذ دیواری کردم ولی انگار به مامان بیشتر از اینا بدهکار بودم شاخمو از پشیمونی در آورد خلاصه بعد از تموم شدن رنگ مو حدود ساعت 7 بود با زهرا رفتیم بهارستان کیفشو خرید و امدیم توی راهم پیتزا خریدیمو امدیم خونه تقریبا ساعت 9.30 بود یاشار و ناهیدشون هم امدن خونه شامو خوردیمو زهرا ابروهایه یاشار و بداشتو ناهید هم منو اصلاح کردو بعد از اونم من رفتم حمومو امدم مشغول صحبتو چرت و پرت شدیم تا ساعت 2 با ناهید صحبت میکردم دیگه چشمام چپ میشد از خواب بعد از اون بی هوش شدم .

23/12/93 شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیم یکمی به زهرا کرم ریختیم بیدارش کردیم بعدشم ناهید اذیت کردیمو رفتیم منو تا مترو رسوند و خودشم رفت منم امدم شرکت 8.20 بود تاخیر خوردم تا ساعت 1 موندم شرکت بعدش چون ناهید تنها بود مرخصی گرفت رفتم خونه سرکوچه یه مقدار کردمو رفتم رسیدم خونه تقریبا 2 بود گازو تمیز کردم و ظرفشویی شستم بعدش با ناهید یکمی خوراکی خوردیمو مشغول تخمه خوردن شدیمو فیلم دیدیم کلی هم غیبت کردیم شامو آماده کردیمو من رفتم یکمی خرید کردمو امدم خونه با هم مشغول درست کردن غذا و سالاد و ... شدیم تا ساعت 7 که یاشار امد بعدشم اون رفت حمومو امد نشستیم یکمی هله هوله خوردیم انقدر که عزیزو مامان منصوره زنگ زدن ناهید گیر داد که میخوام برم خونه طفلی سرپا یکمی شام خورد مامان منصوره هم گفت با آژانس نیا دیگه یاشار مجبور شد ناهیدو ببره تا یاشر بره و بیاد منم یه چرت زدم یاشار امد مامانش برامون ماهی فرستاده بود غذامونو خوردیمو جمع کردیمو دراز کشیدیم فیلم دیدیم یاشار هم گیرداد که بخورش خوردمو آقا هم آبشو نثار صورتمون کرد تویه چشمم رفت بعدشم که بی هوش شدیم . ( با ناهید که صحبت میکردم بحثمون کشیده شد به فائزه دوست دختر قبلیه یاشار یهویی ناهید برگشت گفت شما که تازه آشنا شده بودید منو عزیز رفته بودیم شمال که یهویی تهمینه زنگ زد گفت ناهید یاشار فائزه رو برده بالا در اتاق هم قفل کرده کلی کتکش زده تمام لباس هاشم پاره کرده گوشیش هم خورد شده وای این که داشت تعریف میکرد حالم اصلا ریخت بهم یاد 16/10/93 سه شنبه افتادم که من از ظهر به بعد هرچی زنگ زدم جواب نداد بعدشم خاموش شد تا 9 شب وقتی هم امد گفتش با مامانم دعوام شده گوشیمو پرت کردم بعدش چقدر برام دروغ بافته بود یاد دیشب افتادم که بهش گفتم تی شرت مشگی نداری یهو از دهنش پرید گفت داشتم لباس ینفرو تویه تنش پاره کردم مجبور شدم بدم به اون خیلی حالم خراب شد برای اینکه ناهید متوجه حالم نشه گفتم ناهید تو بشین فیلم ببین منم برم کمد لباسامو جمع کنم رفتم خودمو با لباسام مشغول کردم که کرش از سرم بره .... ولی خیل ناراحت بودم هم به حال اون دختر هم به حال خودم که چرا یاشار بهم دروغ میگه...

24/12/93 یکشنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیمو آماده شدیم تا مترو طبق معمول منو رسوند و خودش رفت 8.05 رسیدم شرکت زنگ زدم گوشیش در دسترس نبود بعدش خودش زنگ زد تا 5 چندباری باهم درارتباط بودیم یاشار که کار داشت منم رفتم خونه مامان اینا ساعت 9 برگشتم امدم خونه یاشار هم رسیده بود غذا گرم کردم خوردیمو مرغ و ماهی هارو شستم ماهی که مامان منصوره فرستاده بود اونم شستم بسته بندی کردم گذاشتم فریزر ظرفارو شستم خوابیدیم .

25/12/93 – دو شنبه

امروز ساعت 7 بیدر شدیمو آماده شدیم رفتیم تا ساعت 5 که شرکت بودم بعدشم رفتم خرید یه بلوز شلوار خیلی شیک با یه کیف پول خیلی شیک مشگی خریدم ساعت 9.30 رفتم خونه اعصابمم بخاطر حرف مامانم خیلی خورد بود رسیدم یکمی با یاشار حرف زدمو تند تند غذا اماده کردم سبزی پلو با تن درست کردم خوردیم بعدشم یکمی با هم صحبت کردیم یاشار که خیلی خسته بود بی هوش شد منم سبزی و باقالی که مامن منصوره فرستاده بود بسته بندی کردم گذاشتم فریزرو ظرفهارو شستمو خوابیدم .

26/12/93 – سه شنبه

امروز ساعت 7 بلند شدیمو آماده شدیم راه افتادیم منو تا مترو رسوند و خودشم رفت 8.10 رسیدم شرکت چقدرم امروز سرم شلوغ بود کلی وسایل بسته بندی کردیم برای نماینده ها که هدیه عیدشونو بگیرن ناهید زنگ زد گفت مامان آش رشته پخته دوست داری برات بفرسته گفتم دوست که دارم ولی باعث زحمت میشه گفتش نه میفرسته اگه مامانت اینا هم هستن برای اونا هم بفرسته گفتم نه اونا رفتن مسلفرت گفت پس میدم برات بیاره تشکر کردمو قطع کردم 1.30 یاشار زنگ زد گفت امشب خیابونا بخاطر چهارشنبه سوری خطرناکه آماده شو 1 ساعت دیگه مرخصی بگیر میام دنبالت ساعت 3 امد دنبالم رفتم سرکوچه هنوز کامل نشستم سر موتور شروع کرده به رفتن هرچی بهش میگم یاشار صبرکن یاشار وایسا بدتر گاز میده لج میکنه انتهایه کوچه هم وایساد هرچی از دهنش درامد بهم گفت کلی فحشم داد کلی برام خطو نشون کشید که چرا با صدای بلند گفتی وایسا من داشتم شوخی میکردم خلاصه پاشو گذاشت رویه گاز تا خونه گاز داد داشتم سکته میکردم ولی هیچی نگفتم چون اگه میگفتم آروم برو بدتر لج میکرد خلاصه رسیدیم3.30 خونه من که سریع رفتم حموم اگه میموندم بیرون باهاش بحثم میشد رفتم توی حموم داشتم لباس میشستم که امد توی حموم خودشو شستو با آب سرد یکم کرم ریختو اشکمو دراورد ولی هیچی نگفتم که بدتر لج کنه خودشو شستو سریع رفت بیرون آماده شد که به قولو قراراش برسه منم از حموم امدم رفتم دراز کشیدم اماده شد و رفت خوابیدم تا 6.30 بعدشم بیدار شدم داشتم کلافه میشدم دیگه به سرم زد بزنم از خونه بیرون زنگ زدم گفتم میخوام برم بیرون گفت کجا گفتم بیرون گفت خوش باشی قطع کردم بیشتر حرصم درامد نرفتم بازم دراز کشیدم 1 ساعت بعدش زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه گفت مگه نرفتی بیرون گفتم نه پشیمون شدم گوشیو قطع کرد بعدازاون رفتم شیشه آشپزخونه رو تمیز کنم که زنگ زد به خونه گفت چرا گوشیتو جواب نمیدی گفتم داشتم شیشه تمیز میکردم شروع کرد به داد و بیداد که آدم یه بیرون میرا راضی نیستی کاپوت ماشینم خراب شده خط انداختن روشو ... گفتم خوب من الان چکارمیتونم بکنم یهویی شروع کرد به فحش و داد و فریاد انقدر بهم فحش داد که خشک شدم پشت گوشی بعدشم قطع کرد کارم که تموم شد زنگ زدم از دسترس خارج کرده بود بهش اس دادم اعصابت از یجای دیگه خورده ماشینتو یکی دیگه خراب کرده من چه گناهی کردم بابت فحشاتو حرفات ازت نمیگذرم بعد از نیم ساعت که گوشیو روشن کرد جوابمو دو تا فحش بد داده بود منم جواب دادم باشه بعد گفت دست از سر من بردار منم دیگه جوابشو ندادم بلند شدم تخم مرغ درست کردمو خوردمو دراز کشیدم فیلم دیدم ولی از ترس مگه خوابم میبرد همین که چشمام گرم میشد میپریدم از خواب تا صبح تلویزیونو روشن گذاشتم ولی ترس بدجوری رفته بود توی تنم دق مرگ شدم تا صبح شد ... اینم از اولی چهارشنبه سوریه منو آقا یاشار.

27/12/93 – چهار شنبه

امروز ساعت 7 بلند شدم چون دیشب از ترس تنهایی خیلی بد خوابیده بودم کسل کسل بودم به بدبختی بلند شدمو آماده شدم رفتم توی اتاق لباسایه کار یاشارو دیدم اعصابم خیلی ریخت بهم پیش خودم فکر کردم شاید منتظره من از خونه بزنم بیرون سریع بیاد وسایلشو برداره بره سرکار برای همین زود آماده شدمو از خونه زدم بیرون امدم توی پارکینگ موتورشو دیدم این دیگه بدتر رفت روی مخم .... ساعت 9.40 داشتم این مطالبو تایپ میکردم زنگ زده سلام کجایی گفتم سلام شرکتم میگه خوبی گفتم آره خوبم ولی اصلا نمیتونستم باهاش حرف بزنم میگه من امدم صافکاری بعدظهر بیام دنبالت گفتم معلوم نیست چه ساعتی تعطیل بشیم بهت زنگ میزنم گفت کسکش من چیزی نگفتم دوباره گفت من حرفی نزدم برگشت گفت انگار اشتباه کردم گوشیو قطع کرد ساعت 2 امد شرکت با همکارام آشنا شد و یه بیست دقیقه ای هم با هم حرف زدن بعدش با هم راهی خونه شدیم رفتیم خونه ناهار خوردیمو آقا با دوستاش رفت استخرو منم کارارو کردم تا نزدیکای 10 بود که امد خونه شام خوردیمو صحبت کردیمو خوابیدیم .

28/12/93 – پنج شنبه

امروز صبح از خواب بلند شدیمو کارامونو کردیم تا ظهر ، ظهر منو زهرا رفتیم خرید شب امدم خونه قرار شد منو یاشار بریم شب فلافل بخوریم توی راه تصمیم گرفتیم بریم دنبال نگین و ناهید اونا رو هم ببریم وقتی رفتیم رسیدیم جلوی در ناهید و نگین امدن ولی بخاطر دعوایی که سر آرایش ناهید شده بود بابا نذاشت بیان ما هم خودمون دو تایی رفیم دولپی و فلافل خوردیم توی راه گوشی یاشار خیلی زنگ میخورد ولی یاشار چندبار جواب ندادو چندبارهم به من گفت ساکتو و یجورایی مرموز جواب داد و بعدشم گفت نگین و احسانن زنگ زدن میگن بیا اینجا تا بهش گفتم مگه قرار نبود با نگین حرف نزنی گفت نه احسان بوده از گوشی نگین زنگ زده چون چندبار پیچوندم زنگ زده جواب ندادم از گوشی نگین زنگ زده ولی نمیدونم چرا توی کتم نمیرفت یجورایی شک داشتم توی خونه با هم بحثمون شد سر نگین به یاشار گفتم حالا که تو روت نمیشه بگی زنگ نزنه من فردا صبح زنگ میزنم به احسان گفت نه حق نداری گفتم من میزنم خلاصه با هزارتا بحث خوابید ولی من خوابم نمیبرد تا ...

28/12/93 – پنج شنبه

تا ساعت 8.30 تونسستم طاقت بیارم بعدش پیام دادم به احسان که بیداری؟ اونم چون شماره منو نشناخته بود زنگ زد باهاش صحبت کردم تا گفتم کم پیدایی گفت بخدا سرم شلوغه حتی وقت نکردم 1 هفتس نگینو ببینم گفتم مگه دیشب پیش نگین نبودی گفت نه گفتم نگین دیشب زنگ زده به یاشار گفتش نه اشتباه میکنی مطمئنم نزده دیگه مطمئن شدم فافا که روی گوشیش دیدم درست حدس زدم فائزه جون بوده باهاش صحبت کرده داشتم منفجر میشدم احسان گفت بخدا ما از بعد از تولد یاشارو ندیدیم گفتم مگه چندروز بعد از تولد نیومد پیش شما گفتش آهان آره اون شبیو میگی که رفتیم سفره خونه وای گند دروغایه یاشار همه داشت در میمد که یهویی از خواب پرید گفتش احسان داداش توضیح نده قطع کن و ... ولی احسان به صحبتش ادامه دادو بعد از اون من قطع کردم وایییییییی چه سلیته بازی درآورد یاشار دست پیش گرفت که پس نیفته نمیذاشت حرفمو بزنمم رفت تمام وسایلشو جمع کرد شروع کرد به تهدید که به التماس میفتیو من دیگه میرمو حسرتمو میکشیو .... با اون همه اعصاب خوردیو حرص به کاراشو سلیته گیریاش میخندیدیم ولی با اینکه نمیتونستم ببینم داره وسایلشو میبره اما جلوشو نگرفتم گفتم برو به سلامت اونم نامردی نکردو همه وسایلشو برد وقتی رفت هنگ بودم بجای اینکه توضیحی بده منو قانع کنه بدترم کرد منم کارامو کردم یه زنگ دیگه به احسان زدم خواستم ازش معذرت خواهی کنم که مزاحمش شدم سر صبحی که احسان کلی باهام حرف زدو بعدشم گفت اصلا به یاشار زنگ نزن تا خودش بزنه بعد از اونم با زهرا هماهنگ شدیم رفتیم نارمک رفتیم ناهار بخوریم که ناهیدشون زنگ زد تا جواب دادم گفتش چی شده گفتم هیچی کلی سمج شد تا منم گفتم نمیدونم نگین یا فائزه کدومشون به گوشی یاشار زنگ زدن منم گفتم چرا یاشار بهش برخورده و این کارو کرد بعدش قطع کرد منم با زهرا ناهارمو خوردمو بعدش رفتیم خرید که یاشار زنگ زد گفت کجایی گفتم نارمکم گفت اونجا چکار میکنی گفتم با زهرا امدیم خرید گفت شب میام دنبالت ما هم خریدمونو کردیمو رفتیم خونه مامانم تاساعت 8 اونجا بودیم کادو تولد سمیه رو هم بهعش دادمو کلی صحبت کردیم زهرا رفت منم حدود 9 بود یاشار امد دنبالم وای چه بارون شدیدی میومد نشستم توی ماشین به زور بغضم نگهداشتم از کوچه مامان اینا که دور شدیم فائزه خانوم شروع کرد به زنگ زدن اون گریه میکرد و میگفت برگرد اینم قربون صدقش میرفتو میگفت توی این بارون نمون برو خونه البته ناگفته نمونه که خانوم رفته بوده در خونشون داد و بیداد با لگد زده بوده توی در ماشین یاشار ... یاشار قطع کرد گوشیو بعدشم که با هم صحبت کردیم گفت من هرد و شمارو دوست دارم منم گفتم نه اگه اونو دوست داری من خودمو میکشم کنار یرو پیش اون گفتش نه دوتای شما باشید گفتم نه برو پیش اون بعدش بغض کرد و که آره من باعث شدم فائزه اینطوری بشه و من لاشی بازی دراوردمو من اینو به این روز انداختمو .... داشتم منفجر میشدم ولی اصلا یه روی خودم نیاوردم بعدش گفت اون راضی شده تو هم راضی شو جفتتونو عقد کنم منم با اینکه تمام تنم داشت میلرزید گفت نه من همچین چیزیو قبول نمیکنم برو پیش اون نزدیک خونه شده بودیم که دوباره زنگ زد البته خیلی زنگ زد ولی یاشار تا اون موقع جوابشو نداد نزدیک خونه جوابشو داد واییییی همش قربونش میشد میگفت عزیزم فدات شم ... برو خونه گریه نکن ... داشتم سکته میکردم پیاده شده به بهانه اینکه برم وسایلمو بزارم بالا رفتم خونه نمیتونستم ببینم که داره با این دختره اینطوری حرف میزنه تقریبا 20 دقیقه ای بالا بودم از پشت پنجره آشپزخونه نگاه میکردم میدیدم که داره صحبت میکنه بعدش زنگ زد گفت چرا نمیای گفتم منتظر بودم صحبتت تموم بشه گفت زود بیا رفتم پایین با هم رفتیم یکمی دور دور کردیمو رفتیم گاف مرغ سوخاری خوردیم بعدش امدیم خونه مامانش عزیز ناهید همه گوشیشو بسته بودن به رگبار انقدر که زنگ میزدن خلاصه همه چیز تموم شد گفت با فائزه هم برای هیشه خداحافظی کردمو قرار شد زنگ نزنه دیگه بعدشم گفت رفته با لگد زده توی ماشینو ... قرار شد فردا با مامان منصوره بریم بیرون .

29/12/93 جمعه

ساعت 8.30 بیدار شدیم کارامونو کردیم رفتیم خراسون برای ناهید و نگین روسری خریدم برای عزیز هم دیشب روسری خریدم راه افتادیم رفتیم سمت خونشون یاشار رفت توی خونه تابلو فرش مامان منصوره رو داد بهش ( هدیه تولدش و عیدی ) عیدی عزیز و دخترارو هم داد بهشون بعدش مامان امد اووووووووف عجب چیزی بود با هم برای اولین بار روبرو شدیم بعد از روبوسی و حال و احوال با هم رفتیم یه سری خرید و رفتیم ناهار کباب خوردیمو بازهم رفتیم ادامه خرید تا ساعت 4 توی خیابونا چرخیدیم مامانش برام یه پیراهن سفید مجلسی خیلی شیک برام خرید بعدش رفتیم در خونشون دایی مسعود و ناهید امدن بیرون همشون وسایل یاشار و آوردن گذاشتن توی ماشین بعدشم ما راهی خونه شدیم توی راه یکمی وسایل هفت سین خریدیمو امدیم خونه وسایلو چیدیم خونه رو یکمی مرتب کردیمو هفت سینو چیدیمو بعدش رفتیم بیرون یه گوشواره خریدمو یکمی خرید کردیم و رفتیم در خونشون از عزیز سمنو گرفتیمو ناهید و نگین و تهمینه و مسعود و جواد و همه رو هم دیدیم بعدشم امدیم خونه یاشار تا 1 بیدار بود بعدش خوابش برد من تا سال تحویل نشستم نزدیک سال تحویل یاشارو بیدار کردم به محض اینکه سال تحویل شد روبوسی کردیمو یاشار خوابید ولی من تا 3 بیدار بودم شبکه من و تو برنامه داشت اونو دیدم ولی بعدش بی هوش شدم دیگه .

01/01/94 – شنبه

امروز اولین روز سال 94 بعد از بیدار شدن از خوابو خوردن صبحونه آماده شدیم یاشار منو برد رسوند شکوفه رفتم خونه مسعود که ای کاش نمیرفتم بیست دقیقه اونجا بودم بعدش با سمیه و علی و محمد امدیم خراسون محمدرضا کمربند خرید منم یه پیراهن خریدمو بعدش امدیم خونه مامان ناهارمونو خوردیم تا بعد ظهر اونجا بودیم کلی کارایه مامانو کردیمو ناهید و زهرا و خالزا هم امدن اونجا ولی خاله بیمارستان پیش مهناز بود بعدش فاطی که رفت خونه مادرشوهرش سمیه هم رفت خونه مامانش مامان نفری 50000 تومن بهمون عیدی داد بعدش من و مامان و زهرا و معصومه ناهید رفتیم شام گاف سوخاری خوردیمو امدیم خونه بارون گرفت یاشار امد دنبالم مامان و ناهید امدن سرکوچه یه احوالپرسی کردن با یاشارو رفتن ما هم رفتیم خونه فیلممونو دیدیمو یه سکس کردیمو خوابیدیم .

02/01/94 – یکشنبه

خونه مامان بودم یاشارو ناهید امدن دنبالم رفتیم خونه

03/01/94 – دوشنبه

بابا برای اتاق خواب موکت آورد با ناهید پهن کردیمو کارارو کردیم تا شب مامانش اینا امدن اونجا برام دوتا مجسمه آوردن شام هم مرغ و سوپ و سالاد و ماست و ژله آماده کردم خدارو شکر خیلی خوب شده بود خدایی ناهید خیلی کمک کرد کلی امروز خونه رو تمیز کردیم .

04/01/94 – سه شنبه

صبح رفتم خونه مامان ظهر رفتیم خونه خاله اونجا رفتم یکمی خرید کردمو بعدش ناهارو زدیم بر بدن با محمدرضا امدیم خونه مامان موتورو برداشتیم رفتیم خراسون یم دیگه خرید داشتم انجام دادیمو رفتیم خونه شوید باقالی درست کردم برای شبو کارامو کردمو لباسا و وسایل مسافرت هم آماده کردم منتظر شدم تا مامان اینا امدن بعد از خوردن شام کم کم همه رفتن زنگ زدم به یاشار گفتم بیاید اونا هم امدن یاشار تند تند وسایلشو جمع کرد ناهید هم کمک من ساکمو بست ساعت 11.30 بود من و یاشار و ناهید و عزیز و مسعود راهی شمال شدیم .

05/01/94 – چهارشنبه

ساعت 5 صبح بود رسیدیم بهشهر خونه عمو مامان منصوره بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم خوابیدیم تا ساعت 9 بعدش بیدار شدم مامان اینا هم امده بودن برای اولین بار با بابا جهان روبرو شدم چقدر قیافش مهربون بود چقدر هم به دلم نشست

11/01/94 – سه شنبه مثلا تولدم بود ......

14/01/94 – جمعه

امروز حدود ساعت 10 10.30 از بهشهر من و یاشارمو بابا روزبه و نگین راهی شدیم به سمت تهران قرار شد مامان و تهمیه هم ساعت 12 شب بیان ناهید و عزیزو مسعود هم هفته دیگه بیان توی راه کلی خوش گذشت خدارو شکر جاده هم خلوت بود کلی یاشار سربه سر روزبه گذاشت ساعت حدود 4 بود رسیدیم بابا اینارو پیاده کردیم خودمون امدیم سمت خونه سرراه رفتیم در خونه مامانم دیدمشون سوغاتشونو دادم برای سمیه و زهرا هم دادم زهرا و معصومه رو برداشتیم امدیم خونه ناهار خوردیم حموم رفتیم یکمی هم کارارو کردیم تا ساعت 8 شب کلی یاشار زهرا رو اذیت کرد ساعت 8 رفتیم منیریه زهرا کتونی و کلاه معصومه هم کلاه خرید و امدیم خراسون رفتیم گاف سوخاری خوردیمو رفتیم خونه کلی یاشار شیطنت کرد تا 12 بعدشم رفتیم که بخوابیم یه سکس کوچولو کرد و خوابیدیم .

15/01/94 – شنبه

امروز ساعت 7.30 از خواب بیدار شدم ولی اصلا حس اینکه بخوام برم سرکارو نداشتم پیام دادم به مدیرم که نمیتونم بیام سرکار دراز کشیدم ولی خوابم نبرد تا 9.30 وول خودم بعدش یاشار بلند شد رفت موتورو داد درست کنه و نون خرید و امد خونه صبحونه خوردیم و آماده شدیم منو تا شکوفه رسوند من رفتم آرایشگاه بعدشم معصومه رو برد رسوند در خونه رفتم آرایشگاه موهامو کوتاه کردم اصلاح ابروهم کردم و رفتم بانک بعدش زنگ زدم یاشار گفت ماشین خاموش شده زنگ زدم بیان ببرنش مامان منصوره هم زنگ زد گفت کجایی گفتم بیرونم گفت شب کجایی گفتم خونه ام بعدش رفتم سالن فرزانه اپیلاسیون کردم یاشار زنگ زد گفت برو خونه کاراتو بکن آماده شو مامان گفته شام بیاید اینجا رسیدم خونه ساعت 4 بود ناهارخوردم زنگ زدم به سحر بیا موهامو رنگ کن سحر امد موهامو مشگی کرد و رفت بعد از اونم من رفتم حموم و آماده شدم یاشار امد کلی تعریف کرد اونم رفت حمومو امد آماده شد و راه افتادیم اول یسر رفتم خونه غدیر دیدن دخترش یه ده دقیقه ای نشستمو بعدش امدم راهی شدیم سمت خونشون یکی دوساعتی نشستیم بعدش من و نگین و تهمینه و یاشار و روزبه رفتیم کباب خریدیمو امدیم خونه شامو خوردیمو کلی بحث و گفتگو کردیم یاشار رفت با حسین قلی آزادی من و نگین و تهمینه هم رفتیم بالا یکمی صحبت کردیم بعدش من خوابیدم ولی چون جای خوابم عوض شده بود از یه طرف هم سرد بود از یه طرف هم یاشار نیموده بود خیلی خیلی بد خوابیدم همش خوابو بیدار بودم فقط دعا میکردم صبح بشه 5 که کلا بیدار شدم خوابم نبرد دیگه ساعت 7 بلند شدم آماده شدم رفتم پایین یاشارو بیدار کردم گفت من دیشب زود امدم ولی تو خواب بودی اونم آماده شد و باهم راه افتادیم سمت شرکت .

16/01/94 – یکشنبه

امروز ساعت 7.30 راه افتادیم امدیم سمت شرکت 7.55 رسیدم شرکت وای بعد از چند روز خیلی سخت بد تا 5 هرطوری بود گذروندم 5 یاشار امد دنبالم جلوی شرکت شیرزاد رو هم دید بعدش راه افتادیم با هم رفتیم فالوده بستنی خوردیمو رفتیم سرراه احسانو دیدیم و بعدش رفتیم خونشون شام هم مامان بخاطر من میرزا قاسمی گذاشت قرار شد شام بخوریم بیایم خونه ولی آقا یاشار گولم زد بازم اونجا موندنی شدیم قرار شد بیا بالا بخوابه که اونم نشد ما پایین خوابیدیمو یاشار و روزبه رفتن بالا خوابیدن .

17/01/94 – دوشنبه

ساعت 7 بیدار شدم ولی اصلا حس نداشتم تا 7.15 هی وول خوردم بعدش بلند شدم رفتم بالا لباس پوشیدم 7.30 یاشارو بیدار کردم بلند شد آماده شد راه افتادیم منو رسوند تا شرکت 7.50 بود رسیدم شرکت ولی از خواب داشتم میمردم تا 10 سرمو گذاشتم روی میزو بعد از اونم چندبار با یاشار صحبت کردم رفت یجا فرم پر کرد برای کار و ... قرار شد 5 بیاد دنبالم 5 امد با هم رفتیم خونه یه دوش گرفتیم لباسامو نو عوض کردیم کارامونو کردیمو یه سکس توپپپپ بعدش اماده شدیم رفتیم خونه مامانش یکمی کمک نگین کردم و مامان هم اند یکمی با مامانو بابا صحبت کردیمو ساعت نزدیکای 11 هم شاممونو آورد خوردیم جیگر با پلو درست کرده بود با اینکه دوست نداشتم زورکی خوردم ولی داشتم بالا میاوردم شامو خوردیم با تهمینه و نگین جمع آوری کردیمو بعدش رفتیم بالا یکمی صحبت کردیموساعت 12.30شده بود منم رفتم خوابیدم .

18/01/94 – سه شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدم ولی داشتم میمردم از خواب به زور 7.15 از رختخواب پریدم بیرون یاشار قرار شد با روزبه از امروز بره سرکار(تراشکاری) منو تا مترو راه آهن برد خودش هم برگشت که با روزبه بره سرکا ساعت 8.16 رسیدم شرکتو تاخیر خوردم بهش زنگ زدم گفت دارم در مورد کار صحبت میکنم ساعت حدود 12 بود زنگ زد گفت اونجا نمیرم سر کار نمیتونم با شرایطش کنار بیام دارم میرم پیش سید گفتم باشه برو منم میخوام برم عکاسی عکس شمالو چاپ کنم ساعت 2 بهش زنگ زدم گفتش خونه جوادم یکمی صحبت کردم گفت مامان میگه شب نمیاید اینجا گفتم نه ولی یاشار دلش میخواست بریم بعدش گفتم هرجورراحتی ولی من امروز باید برم بابامو حتما ببینم دلم بارش تنگ شده گفت باشه میبرمت ببینش قرار شد 5 بیاد دنبالم امد منو برد خونه مامانم دیدمشون سمیه 70000کادو تولدمو داد مامان هم 50000 کادو بهم داد بابامم دیدیم بعدش رفتم سرکوچه بایاشار رفتیم خونه کارامونو کردیمو دوش گرفتیمو رفتیم خونه مامان منصوره اونجاهم یکم صحبت و فیلم دیدیمو مامان از بیرون مرغ کنتاکی گرفت شام خوردیمو جمع آوری کردیمو بعدش من با یاشار سر اینکه حرف توی دهنش نمیمونه بحثم شد خیلی حرص میخورم که هرچی بهش میگم نمیتونه نگهداره میره میگه باهاش حرف نزدمو حالت اخم رفتم با نگین و تهمینه بالا یکمی هم با انا حرف زدمو بعدش من خوابیدم

19/01/94 – چهار شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدم رفتم پایین یاشارو بیدار کنم خودش ببیدار شده بود دستشویی بودش وقتی امد بخاطر دیشب ناراحت بودیم سرسنگین باهم حرف زدیم آماده شد منو ببره تا وسط های راه که باهم حرف نزدیم بعدش من شروع کردم به حرف زدن بعدشم مسخره بازیو آشتی 7.40 منو رسوند شرکتو خودشم رفت سرکار 9 زنگ زد گفت کار خبری نیست دارم برمیگردم مامان منصوره هم زنگ زد با هم یکمی صحبت کردم یاشار تا بعدظهر چندبار باهم صحبت کردیم 5 امد شرکت دنبالم رفتیم بهارستان من 2 تا شلوار خریدم رفتیم خراسون حلقه دیدیم یه بلوز برای مامان منصوره بخاطر روز مادر یه دمپایی هم برای مامان بزرگ خریدیم برای مامان خودمو عزیز هم فردا میریم خرید بعدش رفتیم خونه یاشار توی راه خیلی بهم کرم ریخت خیلی عصبیم کرده بود توی خونه هم هی کرم ریختو اذیت میکرد هرچی گفتم نکن بدتر میکرد بعدش یه سکس کرد و بعداز اون رفتم حموم امدم بازهم کرم ریختنهایه یاشار ادامه داشت منم نزدیک پریدمه هرچی میگم نکن بدتر میکنه سگ سگ شدم شام ماهی درست کردم خوردیم سر شام از درد و خستگیو عصبانیت چشمام باز نمیشد خودش دیگه داشت میدید دارم میمیرم گفت تو به هیچی دست نزن برو بخواب رفتم دراز کشیدم وسایلو جمع کرد گذاشت آشپزخونه امد انقدر کرم ریخت که صدای جیغم رفت رو آسمون از حرص خودمو کوبوندم زمین مچ دستم درد گرفت دلم میخواست خفش کنم روانیم کرده بود با این کاراش با کلی نکن و اخمو تخم آروم گرفت منم خوابیدم نزدیک صبح با صدای یاشار که هی میگفت گرم بیدار شدم رختخوابو برداشت رفتیم توی اتاق خواب اونجا خنک تر بود خوابیدیم .

20/01/94 – پنج شنبه

امروز ساعت 7.20 از خواب بیدار شدم سریع آماده شدم یاشارو بیدا کردم منو تا مترو پیروزی رسوند قرار شد بره روزنامه بخره زنگ بزنه برای کار ساعت 9 زنگ زد گفت 2 تا کار پیدا کردم زنگ زدم قرار شده برم صحبت ساعت 9.30 زنگ زدم گفت یکیشو رفتم قرار شده تا بعدظهر خبر بده یکیش هم گفته شنبه بیا صحبت کنیم ظهر ساعت 11.30 دایی مسعود زنگ زد تا ساعت 12.15 باهم حرف زدیم ساعت 12.20 من از شرکت تعطیل کردمو رفتم سمت خونه مامان ناهار خوردیمو کارامونو کردیم من و مامان و فاطی و سحر رفتیم مولوی یکم خرید کردیمو امدیم سمت خونه شام کرفس درست کردیمو ساعت 12 بود بی هوش شدم .( به مامان 30000 کادو روز مادر دادم )

21/01/94 – جمعه

ساعت 8.30 از خواب بیدار شدم کلی وول خوردم توی رختخواب 9.30 پیام دادم به یاشار که صبح بخیر 1.30 یاشار زنگ زدو گفت بیدار شدم گفت کاراتو بکن بیام دنبالت من و سپیده و بابا رفتیم خراسون خرید کردیمو امدیم وسایلمو جمع کردم یاشار ساعت 13 امد دنبالم خیلی خشن رفتار میکرد و حرف میزد همش هم بخاطر دلتنگیش بود ولی از غرور زیادش نمیخواست به روی خودش بیاره ) یاشار رفت حموم منم کاراو کردم اون که امد من رفتم حموم اصلا حرف نمیزد منم حرف نزدم کارامون که تموم شد آماده شدیم که بریم خونشون بعدش بوسم کرد گفت ببخشید از بس دلم تنگ شده بود عصبی شدم راه افتادیم رفتیم سر راه برای عزیز هم دمپایی خریدیمو رفتیم رسیدم ساعت حدود 4 بود مامان برام یه تاب تونیکی خیلی شیک خریده بود به مناسبت روز زن منم براش یه بلوز قشنگ خریدم بعد از دادن کادو مامان با یاشر رفتیم بالا کادو عزیزو بهش دادیم بعدشم امدیم پایین تهمینه هم از سرکارامد سفره انداختیم عزیز ناهار ماهی درست کرد خوردیمو جمع کردیمو شستیم مامان و یاشار رفتن خونه همکار مامان منو نگین هم خوابیدیم تهمینه رفت سرکار ساعت 5.30 بیدار شدم مامان اینا هم امدن خلاصه تا ساعت نزدیکای 12 حرف زدیمو فیلم دیدیمو مسخره بازی 12 شام خوردیمو من و یاشار رفتیم بالا پیش عزیز و مسعود خوابیدیم .

22/01/94 –شنبه

امروز ساعت 7.15 یاشار بیدارم کرد آماده شدیم که منو بیاره برسونه سرکار بهش گفتم با ماشین نریم گفت هوا خرابه بهتره با ماشین بریم منو برد رسوند وقتی برگشت زنگ زد گفت ماشینو گرفتن کلی اعصابم ریخت بهم ولی کاری بود که شده بود بعدش یاشار رفت اون 2 جایی که برای کار قرار بود بره با یکیش به توافق رسیده بود که از فردا بره تا ساعت 5 چندباری با هم حرف زدیم قرار شد 5 من برم ایستگاه مترو راه آهن 5 تعطیل شدم 5.30 رسیدم راه آهن یااشار امده بود دنبالم با هم رفتیم در خونشون بعدش رفتیم بنگاه دوستش چندتا خونه دیدیم و امدیم سمت خونه خیلی سرم درد میکرد خوابیدم تا ساعت 10.30 شب بعدش یاشار بیدام کرد بلند شدم مامان منصوره 2 تا قرص و روزبه هم 1 قرص داد خوردم عزیز برای شام قورمه درست کرد ه بود ساعت 11 شامو خوردیمو تقریبا 12 بود رفتم بخوابم بخاطر قرصها گیج شده بودم من و یاشار رفتیم بالا بخوابیم دراز کشیدیم یه سکس کوچولو بعدش هم که بی هوش شدم ...

23/01/94 – یکشنبه

امروز ساعت 7.25 از خواب بیدار شدم چه بارون شدیدی میامد آماده شدیم نمیتونستیم با موتور بریم رفتیم مترو راه آهن با مترو امدیم تا ایستگاه آزادی من که امد شرکت یاشار هم رفت ترخیص خودرو دنبال کارهای ماشین ساعت 8.20 رسیدم شرکت تاخیر خوردم تا 5 شرکت بودم 5 امد دنبالم رفتیم خونشون بعد از نیم ساعت تهمینه رفت سرکار منو نگین هم دراز کشیدیم یاشار هم رفت پیش حسین قلی ، نگین خوابید منم رفت بالا پیش عزیز اونم داشت شام کتلت درست میکرد یاشار امد خونه مشروب خورده بود امد یکم صحبت کرد و رفت گفت شب نمیریم بمون همین جا بعدشم رفت منم رفتم بالا یه دوش گرفتمو امدم پایین مامان از سرکار امده بود یکم باهاش صحبت کردم رفتم براش یه چایی اوردم و نشستیم فیلم دیدیم امشب سومین تولد دایی مسعود بود با مسعود رفتم بیرون یه کیک خریدیمو امدیم خونه بعدش یاشار امد یکمی با هم حرف زدیم بعدش رفتیم شام خوردیمو بعد از اونم منو تهمینه و نگین باهم ظرفهارو جمع کردیمو شستیمو رفتیم بستنی خوردیمو بعد از اون جا انداختیم بخوابیم ولی انقدر صدای تلویزیون زیاد بود و لامپ ها روشن بود که نمیتونستم بخوابم به زور خودمو خواب کردم .

24/01/94 – دو شنبه

امروز ساعت 7.10 از خواب بیدار شدم یاشارو بیدار کردم که منو ببره برسونه آماده شدیمو رفتیم لب تاب تهمینه رو هم بردم شرکت که درستش کنم رسیدم شرکت ساعت 7.55 بود بعدش رفتم توی اتاقم لب تابو باز کردم که اگه عکسی چیزی داخلشه بریزم توی هارد کامپیوترم بعد برنامه هاشو نصب کنم و ای کاش این کارو نمیکردم عکسهارو که داشتم میدیدم عکسهایه فائزه و یاشار و خانواده یاشارو...... دیدم تولد پارسال نگین و .... اول صبح اعصابم ریخت بهم انقدر ریختم بهم که عبدی که روبروم نشسته بود گفت خانوم نادری خوبی گفتم آره چطور گفت آخه یهویی انقدر قرمز شدی بعدش کبود بعدشم که رنگت زرد زرد شد رفتم توی ائینه خودمو نگاه کردم زرد زرد شده بودم دست و پام یخ کرد ولی به روی خودم نیاوردم چندتا از عکسایی که فائزه توش بودو کپی کردم توی کامپیوترم میدونم خیانت به امانت بوده ولی یجایی مطمئنم بکارم میاد خیلی عصبیمممممم ساعت4.40 یاشار امد دنبالم 20 دقیقه آخرو مرخصی گرفتم رفتم به زور خودمو خوب نشون دادم که نفهمه من عکسارو دیدم یکم که از مسیر دور شدیم گفت چرا دماغت لک آورده گفتم برای آفتاب سیزده بدره شروع کرد به چرتو پرت گفتن منم سریع برگشتم گفتم حالا خوبه صورتم پر از لک و مک نیست مثل بعضی از دخترها ( منظورم به فائزه بود توی عکساش دیده بودم) سریع تا اینو گفتم فهمید گفت امروز لب تاب تهمینه رو بردی رفتی سراغش خودمو زدم به خنگی گفتم آره دیگه بردم براش یسری برنامه ریختم هی زد به شوخی خنده که من حرف بزنم ولی با هر بدبختی بود جلوی خودمو گرفتمو گفتم من هیچ کاری غیر از اینکه برنامه براش ریختم دیگه انجام ندادم تا خونه دیگه حرف نزدیم رسیدیم گفت لب تابو برام باز کن باز کردم سریع رفتم حموم نمیدونم دیگه چه اتفاقی افتاد رفت عکس دید یا نه منم حموممو یکم طول دادمو بعدش امدم دیدم دراز کشیده و لب تابم خاموش کرده امدم لباس پوشیدم بهش گفتم برو حموم اونم رفتو امد آماده شدیم منو برد رسوند خونه مامانم خودشم رفت خونه مامانش تا 8.30 خونه مامان بودم مامان و معصومه با هم رفتن تئاتر منو بابا هم با هم صحبت کردیم یاشارو بهش گفتم بعدشم 8.40 یاشار امد دنبالم رفتم سرکوچه سلام کردم یکم حرف زدم ولی خیلی سرد بود اصلا حرف نمیزد منم تا خونه سکوت کردمو حرف نزدم جلوی در پیادم کرد گفت برو خونه منم چسب های ماشینو بکنم میام منم رفتم تو مامانو بابا خیلی تحویلم گرفتن نشستیم کلی صحبت کردیم بعدش یاشار امد گفت یه لحظه بیا بیرون رفتم ماشینو نشونم داد گفت ببین چسبش باشه یا نباشه کدوم بهتره گفت نباشه یکم حرف زدیمو امد تو کیک مسعودو آوردیم خوردیمو یکمی هم هندوانه خوردیم بعدش فیلم دیدیم تا 11 شب که تهمینه امد بعد از اونم شام عزیز فسنجون درست کرد خوردیمو بعدش ظرفهارو با تهمینه و نگین جمع آوری کردیم من و یااشار رفتیم بالا که بخوابیم دلم خیلی درد میکرد از مسعود یه قرص گرفتم خوردمو رفتیم توی رختخواب اولش یاشار حرف نمیزد از بعدظهر مثل برج زهرمار رفتم توی بغلش یهویی اونم برگشت سمتم کلی بوسم کرد منم کلی نازش کردم واقعا بهش احتیاج داشتم کلی همدیگه رو محکم بغل کردیم بعد از اون هم یه سکس خیلی خیلی طولانی ولی کلی هم مزه داد بعدش چند دقیقه بغلش کردمو به زور جلوی گریمو گرفتم داشتم میمردم از بغض خدایا تو میدونی چقدر دوسش دارم یاشار خیلی خسته بود خوابید ولی من از عصبانیت اون عکسا خوابم نمیبرد کلی گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد ...

25/01/94 – سه شنبه

امروز ساعت 6.30 از خواب بیدار شدم تا 7.20 وول خوردم یکمی یاشارو بوس کردم اونم بیدار شد یکمی همدیگرو بغل کردیم بعدشم بلند شدیمو یاشار منو رسوند تا شرکت ساعت 8 بود ساعت زدمو نشستم پشت میزم بازم مثل این احمق ها نشستم عکسایه اونو دیدم اعصابم ریخت بهم حالم بدجوری خراب شد سردرد و چشم درد و معده درد همه با هم قاطی شد یاشار 5 امد دنبالم پشت موتور خوابیدم تا رسیدیم خونه لباس دراوردیمو یاشار 2 تا قرص بهم داد خوردمو دراز کشیدیم بعدش امد افتاد بجونم نزدیک 2 ساعت سکس کردیمو بعدش خوابیدم که مثلا بعدش بلند شیم کار کنیمو غذا درست کنیم ولی خوابیدن هماناها و بیدار شدن ساعت 5.40 صبح همانا بیدار شدم دیدیم توی این تایم هیچ کاری نمیتونیم بکنیم دوباره خوابیدیم ....

26/01/94 – چهار شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیم وای که چقدر خوابیدیمممممممممممم یاشار منو تا مترو پیروزی رسوند و خودش رفت سرکار رسیدم شرکت 7.55 بود امدم نشستم کارهامو انجام دادم تا 11 ساعت 11 باهاش صحبت کردم یه زنگ هم زدم به مامان منصوره چون دیشب زنگ زدهبود چون خواب بودیم جواب ندادیم گفتم دیشب خوابیدیم متوجه نشدیم بعد از اونم یکی دوبار باهاش صحبت کردم تا ساعت 5 ساعت 5 امد دنبالم رفتیم خونه لباسامونو عوض کردیم و یه سکس کردیم بعدش رفت حموم منم باسایه کشو رو مرتب کردم بعدش رفتم حموم و امدم لباسارو شستمو بعدشم شام درست کردم یکمی پیشش دراز کشیدم بعد از اون شام خوردیمو خوابیدیم ساعت 5 صبح بلند شدم واییی پ ر ی د شده بودم افتضاح پریدم توی دستشویی لباسامو عوض کردمو خوابیدم ....

27/01/94 – پنج شنبه

امروز ساعت 7 بلند شدم لباسامو پوشیدم دلم نیومد بیدارش کنم فقط خداحافظی کردم باهاشو زدم بیرون امدم سوار تاکسی شدم تا مترو ساعت 7.55 رسیدم شرکت ساعت زدمو امدم کامپیوترمو روشن کردم بازم اون عکسایه لعنتی رفت روی مخم ... ساعت 11.30 بود مامان منصوره زنگ زد گفت شب مهمون دارم اگه دوست داشتی جایی دعوت نیستی بیا خوشحال میشم منم ازش تشکر کردمو گفتم برم خونه ببینم یاشار چی میگه بعدش میام بعدش یاشار زنگ زد گفتم مامانت زنگ زده گفتش اره به منم زنگ زدم گفتم فریده رو میخوام ببرم خونه مامانش گفتم حالا بزار بیام خونه درموردش حرف میزنیم ساعت 1 رسیدم خونه یاشار خونه رو تمیزو مرتب کرده بود من لباسامو برداشتم اونم آماده شد منو آورد گذاشت خونه مامان خودشم رفت خونه مامانش ناهار آش رشته خوردم بتا سمیه و زهرا رفتیم خراسون خرید و امدیم خونه ساعت 4 ممان منصوره زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه مامانمم گفت مگه نمیای گفتم نمیدونم به یااشار بگو قطع کرد دوباره زنگ زد گفت آژانس بگیر پاشو بیا بعدش یاشار زنگ زد گفت با آژانس بیا تا آماده شدم ساعت شد 8 زنگ زدم آژانس گفت ماشین ندارم با محمدرضا تا غیاثی رفتیم اونجا تاکسی گرفتمو رفتم سمت محلشون نزدیکای 9 بود رسیدم سر کوچشون یاشار و دایی مسعود وایساده بودن سرکوچشون بعد از سلام و احوالپرسی منو دایی رفتیم خونه یاشار هم با دوستاش وایسادن سرکوچه رفتم خونه رزیتا دختر عمه مامان منصوره با دخترشو دامادشو پسرش اونجا بودن بعد از سلام و احوالپرسی نشستم پیش تهمینه و بقیه انقدر داماده هیز بود که رفتم جوراب شلواریمو عوض کردمو لگ پوشیدم خلاصه شام خوردیمو ... مهمونا رفتن اصلا هم ازشون خوشم نیومد یاشار هم که سرکوچه با دوساش مشغول مشروب خوردن بود بعدشم یکی دوبار امد خونه و رفت گفت میخوایم بریم دعوا کلی قسمش دادم که نرو بعدش رفت بیرون ساعت 11 بود امد گفت نرفتم ولی من که باورم نمیشد نرفته باشه بعدشم امدیم نشستیم بستنی خوردیم حرصمو کلی درآورد اصلا باهاش حرف نزدم اونم حرف نزد شب بخیر گفتمو رفتم بالا که مثلا بخوابم نیم ساعتی وول خوردم تا یاشار امد بعدشم جارو مرتب کردو پشتشو کرد به منو خوابید انقدر حرصم درامد که تا صبح نخوابیدم هی بلند شد گفت چته میگفتم هیچی خوابم نمیبره تا ساعت 8 صبح همین وضعیت ادامه داشت 8 بغلم کرد بوسم کردو یه سکس کوچولو کرد لامصب انگار آب روی آتیش بود توی بغلش خوابم برد تا ساعت 11....

28/01/94 – جمعه

ساعت 11 بلند شدیم پیش عزیز یه چایی خوردیم تهمینه و روزبه هم امدن بالا یکمی صحبت کردیم یاشار رفت مکانیکی و زود برگشت مامان هم ساعت حدود 2 بود امد کارارو کردیم ساعت 4 ناهار قورمه سبزی خوردیمو و بعد از اونم یکمی با نگین و تهمینه صحبت کردیم و ساعت 6.30 بود یاشار گفت بلند شید بریم بیرون 4 تایی رفتیم یکمی دور دور کردیمو امدیم سمت خونه ساعت 8.30 بود رسیدیم خونه بابا جهان شام ماکارانی درست کرده بود تا ما لباسامونو عوض کردیم شامو آوردن خوردیمو بعد از اون هم منو یاشار راه افتادیم سمت خونه رسیدیم جفتمون مثل مرده خوابیدیم .

29/01/94 – شنبه

امروز ساعت 7 از خواب بیدار شدیم طبق معمول آماده شدیمو منو تا مترو رسوند تا ساعت 4 شرکت بودم 4 امد دنبالم قرار بود با هم بریم محضر بعدشم بریم خرید جلوی محضرخونه برگشت گفت من پولی ندرم نه برای خرید نه برای محضر کلی حرصم درامد داشتم منفجر میشدم پا فشاری هم نکردم سوار موتور شدم با کلی حرصو برگشتم خونه امدیم خونه رفتم حموم و امدم دراز کشیدیم سکس کردیمو اون رفت حموم منم یکم استراحت کردم وقتی امد شام ماکارانی که از خونشون آوردمو گرم کردیم خوردیم بعدش دراز کشیدم بازهم 2 بار دیگه سکس کمرم داشت منفجر میشد مثلا روز 3 پریدیمم بود بعدش دوباره رفت حموم منم که از کمر درد نتونستم تکون بخورم یه قرص بهم داد خوردمو بی هوش شدم ..

30/01/94 – یکشنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدیم رفتیم تا مترو پیروزی منو رسوند و رفت منم امدم شرکت تا ساعت 5 شرکت بودم چندباری باهم صحبت کردیم 5 امد دنبالم رفتیم خونه یکمی استراحت کردیمو رفتیم حمومو امدیم شام هم ماهی درست کردم خوردیمو زنگ زدم با مامان منصوره صحبت کردمو گفت پنج شنبه جمعه بیاید اینجا ساعت حدود 11 شب بود خوابیدیم ... وای چه خواب بدی دیدم .... یاشار هم 5 صبح بلند شد کلی غر زد به من که دیشب مردم از سرما تو پتو میکشی رو خودتو ... رفت یه پتو آورد انداخت روی خودشو خوابید ...

31/01/94 – دوشنبه

امروز ساعت 7 بیدار شدم آماده شدم یاشار منو تا مترو رسوند و خودش رفت ساعت 8 رسیدم شرکت ولی نمیدونم چرا انقدر دلشوره دارم حالم خیلی بدههههههههه

01/02/94 – سه شنبه

شب ساعت 12 معصومه زنگ زد گفت عمه مرده

02/02/94 – چهار شنبه

امروز مراسم خاکسپاری عمه بود ( آبجی رباب )

03/02/94 – پنج شنبه

ساعت 7 مامان منصوره زنگ زد گفت بیا بریم حلقه بخریم با زهرا رفتیم رسیدیم ساعت 9 شد 3 تایی رفتیم حلقه بله برون تک نگین خریدیم 460000 تومن

04/02/94 – جمعه

بعدظهر رفتیم خونشون ناهار خوردن و بعدش من و مامان منصوره و یاشار رفتیم کوچه برلن وسایل نامزدی ( کله قند و سبد و گل و دفتر بله برئن و قند یادبود و ... ) خریدیم همه رو رنگ بنفش خرید بعد رفیت عبدل آباد چیزی گیرمون نیومد کتی هم که من برای نامزدی خریدم گم کردیم امدیم خونه یاشار انقدر غر زد که مامان منصوره یه کت مشگی حریر شیک خریده بود برای خودش مارکش هنوز بهش بود بیچاره دادش به من

05/02/94 – شنبه

شب با زهرا و مامان منصوره و یاشار رفتیم شانزلیزه پیراهن طلایی خریدیم برای عقد بعدش رفتیم بیمارستان ملاقات حمید آقا بعداز اونم رفتیمخونشون شام خوردیمو امدیم

06/02/94 – یک شنبه

رفتیم بهارستان کفش بخریم نبود چیزی گیرمون نیومد شب رفتیم اندیشه سمیه رو آوردیم شمسی خیلی خوشش امد از یاشار شب ساعت 11.30 رفتیم خونشون شام خوردیم امدیم خونه

07/02/94 – دو شنبه

08/02/94 – سه شنبه

09/02/94 – چهارشنبه

10/02/94 – پنج شنبه

11/02/94 – جمعه

12/02/94 – شنبه

امروز چه روزیه من و یاشارم قراره ما بشیم

ساعت 6 صبح مامان منصوره زنگ زد گفتش داریم با یاشار میایم که بریم باغ گل امدن دنبالم باهم رفتیم باغ گل سبد گل و گل چاقو و ... درست کردیمو امدیم منو سر کوچه مامانم پیاده کردنو رفتن منم رفتم بالا اماده شدم با سحروسپیده امدیم پایین من و یاشار وسایلو بردیم سحرو سپیده ام خودشون رفتن خونه داداش مسعود من و یاشار رتیم میوه هارو تحویل گرفتیم امدیم خونه وسایلمونوبرداشتیم یه سکس کوچولو هم کردیم و بعدش وسایلو برداشتیم رفتیم خونه مسعود منو رسوند و رفت رفتم بالا کارهارو کردم تاساعت 1 ساعت 1 رفتم آرایشگاهو امدم بازهم کارهارو کردیم و آماده شدیم مامان اینا هم ساعت 3.30 امدن خلاصه کارها تا ساعت 5 تموم شد ساعت 5.30 خانوم دکتر امد ساعت 6 هم مهمونا امدن وایییییی داشتم میمردم براش خلاصه مهریه رو تعیین کردن شد 19 سکه بعد از اونم حلقه انداختن دستمو کیک بریدیمو رقصیدیم پذیرایی از میهمانا تا ساعت 9 ساعت 9.30 شام خوریدمو بعد از اون مهمونها رفتن و من و مامان و زهرا و خاله و سمیه همه کارهارو کردیم تا ساعت 11.45 بعدش یاشار امد دنبالمو با هم وسایلو بردیم خونه موهامو باز کزدمو رفتم حموم دوش گرفتم ساعت شد 1 امدم یاشار که بی هوش بود منم یکم با گوشیم ور رفتمو خوابم برد ..

13/02/94 – یکشنبه

واییییییییییییی چقدر خسته ام ساعت 7 بیدار شدم ولی اصلا نمیتونستم بیام شرکت خوابیدم تا ساعت 8 بعدش بلند شدم و به بدبختب امدم شرکت رسیدم ساعت 9 بود

24/02/94 – پنجشنبه تا شنبه

امروز نرفتم شرکت ساعت 9 بیدار شدیم خونه مامان منصوره بودیم آماده شدیم رفتیم بازار ساعت ست مشگی طلایی خریدیم یاشارهم یه انگشتر نگین یشمی خیلی خوشگل برای خودش خرید بعدش رفتیم حلقه دیدیم ولی چیزی پیدا نکردیم بعد از اون رفتیم شیپور گرامافونمونو دادیم درست کنه و بعدش امدیم خراسون اونجا حلقه ست خریدیم خیلی شیک شد خدارو شکر با مناسب ترین قیمتها بهترین چیزهارو خریدیم بعد از اون زنگ زده زهرا امد خراسون 3 تایی رفتیم فست فود گاف ناهار مرغ سوخاریو چیپس و پنیر خوردیم بعدشم یاشار رفت خونشون و من و زهرا رفتیم شوش سرویس آرکوپال خریدمو امدیم خونه مامان همگی رفتن خونه خاله منم یاشار امد دنبالم رفتیم خونشون و آماده شدیم و رفتیم خونه خاله رزیتاش شام اونجا بودیم اصلا دوسشون ندارمممم وقتی داشتیم میمدیم مانتومو پوشیدم چون رنگش زرد جیغ بود داماد گه بددلش برگشت گفت چه رنگی توی شب کاملا دید داره یاشار هم برگشت گفت ولی شیک و تک اونم سریع حرفشو برگردوند گفت رنگ شاد و خوشرنگیه انقدر بدم امد میخواستم جرش بدممممم بعدشم امدیم خونه و خوابیدیم جمعه ناهار هم یاشار منو برد رسوند خونه خاله اونجا بودم تا بعدظهر بعدش رفتم خونه یاشار و مسعود امدن ماشین لباسشویی و گازمو که فروخته بودم به مامان منصوره بردن بعدشم من رفتم خونه مامان اینا کارامو کردمو با بابا رفتم مولوی یکمی خرید کردمو امدم خونه یاشار امد دنبالم وسابلمونو بردیم خونه و آماده شدیم رفتیم خونه مامن منصوره شامو خوردیمو خوابیدیم شنبه صبحم از خواب بیدار شدم رفتم خونه مامان اینا با مامن و فاطی و ماهان و مهدی و علی و معصومه رفتیم گاف ناهار خوردیمو بعدشم رفتیم مولوی خرید کردیم خریدم که تموم شد زنگ زدم یاشار امد دنبالم ساعت 3 بودش من رفتم خونشون و مامان ایناهم رفتن خونشون رفتم اونجا بابا جهان چه جوجه ای کباب کرده بود ولی من که نمیتونستم بخورم به بدبختی یکم غذا خوردمو بعدش با یاشار آماده شدیم امدیم خونه مامانم منو گذاشت و خودش رفت خونه منم لحافمو مروارید دوزی کردم و بعدشم یکمی کار کردم تا ساعت 9 بعدش شام آماده شد عجب قورمه سبزی هم شده بود غذا ریختم توی ظرف برای خودمو یاشار آژانس گرفتم وساایلمو برداشتم رفتم خونه رفتم بالا با یاشار کلی خونهه رو جمع کردیم ساعت 12 هم شام خوردمو خوابیدیم

31/02/94 – پنجشنبه

امروز صبح ساعت 9 بیدارشدیم منم سرکار نرفتم کارامونو کردیمو راهی شدیم سمت یافت آباد رفتیم سرویس چوبو دیدیمو بعدش رفتیم نعمت آباد اونجا مبل غذا خوری ویترین میز تلویزیون میز تلفن سرویس خوابو سفارش دادیم خیلی خسته شدیم تا ساعت 3 گشتیم بعدشم امدیم سمت خونه یاشار اینا ناهار پیتزا خوزدیمو بعدش منمو یااشر رفتیم منو رسوند خونه مامانم اینا و خودشم برگشت خونه

31/02/94 – پنجشنبه

امروز با مامان میخواستیم بریم خرید زنگ زدم یاشار خونه خودمون بود ماکروفرو آورده بود گفت میخوام برنم خونه گفتم بیا مارو هم سر راه برسون مولوی امد منو مامانو برد مولوی خودشم رفت خونه ماهم خریدمونو کردیمو رفتیم بیمارستان رازی من و زهرا کارمونو انجام دادیمو بعدشم امدیم خونه یاشار امد دنبالم رفتیم خونه لباسامو عوض کردمو رفتیم خونه مامان منصوره مامان بابا جهان ، طیبه از تبریز امده بود بعد از مدتها با هم آشتی کنون داشتن

03/03/94 – یکشنبه

امروز رفتم خونه مامان اینا ساعت 6 زنگ زدم بایاشار گفتم رسیدم ساعت 7 چون خیلی کارداشتم یاشار زنگ زده بود اونم 12 بار من جوابشو ندادم وایییییییییسییی چه خونی به پا کرد تا ساعت 12.30 شب زنگ میزد داد میزد فحش میداد چه شبی بود مامان منصوره و عزیز هم هی زنگ میزدن به من میگفتن تورو خدا جوابشو نده هرچی میگه ساکت باش گوشیمو سایلنت کردمو خوابیدم ساعت 8 رفتم شرکت 9 زنگ زد شروع کرد تا ظهر کلی داد زدو فحش داد بعدشم قرار شد بعدظهر بره خونه منم برم خونه ساعت 2 زنگ زدم گفتم احتمالا آروم شده بهش گفتم بیا دنبالم گفتش نمیام نیومد 6 رسیدم خونه توی حموم بود نیم ساعت بعدش رفتم توی حموم کلی چرتو پرت گفت بعدش امدم از حموم بیرون بعدشم اون امد کلی حرف زدیم بعدشم سکس کردیمو اون رفت حموم و امد راه افتادیم خونه مامانش بعدشم امدیم خونه بازهم یه سکس طولانیو بعدشم خوابیدیم

05/03/94 – سه شنبه

امشب با یاشارم رفتیم خونه دیدیم خدارو شکر یه خونه 50 متری نقلی شیک گیر آوردیم 25 میلیون رهن کامل و خشبختانه صاحبخونشم آشنا درآمد رفتیم بیعانه دادیم خدایا شکــــــــــــــــــــــــــــــــــرت

زندگی مخفیانه ..

حالا من موندم چطوری این طلاقو با خانوادم در میون بزارم تقریبا 1 سال از همه مخفی کردم فقط میگفتم بخاطر مواد توی جمع نمیاد البته منظورم از همه فقط خانواده خودم بود بالاخره بعد از 1 سال همه چیو بهشون گفتم خونمم امد کوچه پشتی مامانم یطوری رذفتار کردم کسی نفهمه ولی خوب ماشالله توی هر خانواده ای یه فضول هست کمو بیش داشت پخش میشد توی فامیل توی این فاصله 3 نفر امدن خواستگاری

یکیش که مهدی بود کچل و پیر حالم ازش بد میشد

دومیش وحید بود از همون اول برام کلی خطو نشون کشید گفتم نه

سومیش پیمان که اونم هم فوق العاده خطو نشون کشید از همین اولش اختیا داری حقو قو .. میکرد گفتم نه

واما دوباره عاشق شدم ...

طلاق ...

فروردین( عید 92) با مامانم رفتم مسافرت ساعت برگشتشو بهش گفته بودم وقتی رسیدیم فهمیدم از 2 ساعت قبلش امده بود توی ترمینال قایم شده بوده که مچ منو بگیره چون فکر میکرده من خودم رفتم مسافرت مارو آورد خونه من رفتم خونه مامانم ولی بعدش زنگ زد انقدر دعوا و .. کرد که منو برد خونه انقدر زد و دعوا کرد ..

کلی صحبت کردم تا راضی شد 92/01/27 روز چهارشنبه ساعت 8 صبح رفتیم محضر و نامه ای که از قبل از دادگاه داشتیمو بردیمو طلاق گرفتیم منو تا مترو رسوند و من با اون وضع و حال بدم امدم شرکت تا بعدظهر گریه کردم این چند سال با همه عذابهاش مثل فیلم از ذهنم میگذشت حالا من موندمو یه مهر طلاقو یه عمر پشیمونیو یه عالمه خاطرات تلخ و زجرآور ...

12