انتخاب اشتباه ...
بعد از اتمام درسم خیلی دنبال کار گشتم نبود تقریبا 8 ماه بیکار بودم
آذر سال 87 توسط همسایمون ( پوریا ) با پسری بنام رضا که چندتا خیابون اون طرف تر از ما بودن آشنا شدم البته جریان پوریا از این قرار بود که پوریا با معصومه خواهر کوچیک من دوست بود و حسین و رضا که برادر بودن با این دوست بودن پوریا و معصومه باهم قهر بودن مثلا زنگ میزد با گوشی من باهاش صحبت کنه خلاصه رضا وساطت کرد اینارو آشتی بده با من آشنا شد حسین هم با زهرای خاله دوست شد تا اینکه گذشتو گذشت اردیبهشت سال 88 امدن خواستگاری 30 اردیبهشت نامزد کردیمو 21 خرداد عقد کردیمو 25 خرداد 88 جشن عقد گرفتیم که مصادف ود با روز زن 1 سال عقد بودم ولی بلا نبود که سرم نیاره اما من خر کور بودم نمیدیدم جرات هم نمیکردم به خانوادم حرفی بزنم تا شد سال 89 نزدیک عروسی کلی خانوادش اذیتم کردن خواهرشم عقد بود عروسیشم با ما بود بخاطر حسادتهای اون باباو مامانش با من لج میکردن حرف نمیزدن اذیتم کردن و... تا خرداد 89 ما ما عروسی کردیمو اون زندگی رویایی ذهن من شد جهنم تاریخی ...
[ بازدید : 72 ] [ امتیاز : 0 ] [ امتیاز شما : ]